گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

بی آبی

از اولین روزهای زندگیم تا الان هیچ وقت زمانی نبوده که شیرآب را که باز می کنم دغدغه اینو نداشته باشم که آبی هست.همیشه بی آب بودیم.همیشه جیره بندی بودیم.توی این روستای مزخرف تا یادمه هر دو روز کمتر از دوساعت آب داشتیم.روستای چسبیده به شهر که الان دیگه شده یکی از شهرک های سومین کلان شهر کشور.اما الانم آب نیست.نه اینکه نباشه،ما نداریم.از اولش هم قرار نبوده داشته باشیم.زنگ می زنم به مسئول اتفاقات آب و میگم که آقا ما سه روزه که حتی یه قطره آب هم نداریم خودت باشی راضی هستی و خیلی متین جواب میده که این محاله.تا الان توی این روستا گزارش قطعی آب نداشتیم.

این دردیه که منو می خوره.این بی سوادی و بی فرهنگی.یارو خودش و خانواده ش دارن از بی آبی تلف میشن،اونوقت نمیکنه ه یه زنگ ناقابل به شماره ی روی فیش آبی ش بزنه.

شما تهرانی ها تازه دیدید که آب هست اما کم هست!!ولی برا من روستایی همیشه بی آبی بوده.الان بی آبی بوده،زمانی که تمام روستا را شالی کاری می کردیم باز بی آبی بوده.چون من روستایی قرار نبوده راحت باشم.چون نمی فهمم.چون بی سوادم.

گور پدر هر کسی که میگه صرفه جویی کن.

سه روز قبل قبض آب رو تحویل دادن.این دوره مربوط میشه به چهار ماه.مبلغ قبض دو هزار تومان.نه اینکه من صرفه جویی کنم،نه.ما آبی نداریم که بخواد مبلغی برا قبضا مون بیاد.تازه همین دو هزار تومانم نزدیک 450 تومانش آبونمان و هزار کوفت دیگه است.

اینم از ثمرات سیستم ضدطبقاتی.زمان اشکانیان بود زیاد سخت نمی گذشت.چون مطمئن بودن کارت ملی من با اون تهرانی که نهایت بی آبیش دو ساعت قطعی بیشتر نیست فرق می کرد.می دونستم که من پایین ترین طبقه ام.می دونستم من حمالم.من نفهمم.باید آب زیر پام رو لوله کشی کنن ببرن تا جنده خانوم های شهری بعد از سکسشون بتونن خودشون رو غسل بدند.

آب هست،زیاد هم هست اما لابد حق و شعور داشتنش رو من روستایی ندارم.