گاهی وقتها دچار چنان ساده گی هایی می شویم که حتا تصور آن حماقت هم دشوار است.گاهی وقت ها روی خودمان قیمت می گذاریم.من می شوم یک پژو 206.همین.
من خط ورود ممنوع آنطرف بولوار را راحت می تازم.من یادم می رود آمده ام تا شاد باشیم،تا بخندیم تا تنفس سحری به آن خاک نم خورده داشته باشیم.
همه اش را فراموشم می شود.
گوش به لب های همان مجری مزخرفی می سپارم تا با تمام تنفری که از لحنش،از کلماتش،از واژگان محدود و به شدت تکراری اش دارم،شاید شماره ای که می چیند من باشم.
برای امروزم متاسفم.