همیشه همینجوری بوده!همیشه ی خدا.
همیشه یکی می نالیده،یکی گشنه ست،یکی می لنگه،یکی تریاکش نیست،
یکی پول نداره میره سوخته میفروشه،یکی خودش گیره و باز رها میاره،
یکی سرچهارراه گردن کج می کنه،یکی هم بی خیال بی خیال..
همیشه همینجوری بوده!
صدای قاشق توی سینی مزخرف غذا،حرفهای صد من یه غاز تلویزیونی،ناله ی پا درد و باز همون کوفت زهرماری های همیشگی.حریمی که هیچوقت خصوصیش رو ندیدی و شاید همینه که تا آنتی ف.ل.ت.ر میبینی کله میکنی برا پورنوگرافی!
خروپف های حافظی که شده امید کوچیک تلاش هایی که هیچ و هیچ وهیچ ...
همیشه همینجوریه!
تنفری که از همه ی بهارا داری،نکبتی که می باره از روزای گشنگیش زیر دکل فشار قوی،
باد و باد و زوزه ی بیچارگیش...
و دیکتاتوری به نام پدر !
این چند روز به اندازه ی ده سال پیر شدم!
----------
پ.ن(طولانی): خیلی وقت بود دنبال این آهنگ بودم.یکی از دوستان هم توی نظرات قبلی سراغش رو گرفته بود.
بالاخره گیرش اوردم.یه بخشی از شعرش رو هم گذاشتم تا گوگل بتونه مسیر بده.
خواننده: مهرشاد
جون عمرمی تو،مهتابمی تو،همه امید و آرزوم همه چیم تو
گل باغمی تو،دل داغمی تو،همه لحظه های خوش زندگیم تو
نمی خوام جلو چشمام چیزی باشه ،نمی خوام توی دنیام کسی باشه
جز نقش تو ،عشق تو،من و شب و تو
صحرا رو همه گشتم و رفتم ، دنیا رو پی عشق تو رفتم
حالا دل به تو و عشق تو بستم ،تو که می دونی چقدر عاشقت هستم
.: برای دانلود کلیک کنید
بگذار بفهمم جهانی که برایم آفریدی اینجایم نیست.خدایا قلبم را به اندازه ی صفای وجودت ظرفیت ده.خداوندا من شرمسار شبهای ملتمسانه خود هستم.من روی دیدن آیینه را ندارم.من عالمی می فروشم.تو دستگیرم باش عزیز همیشه غریبم.
-------
پ.ن:دوستان بلاگفایی بارها اومدم برا نظر و هی نشد.متنفرم از بلاگفا!!
- خدایا چقدر میگیری؟که بگذاری شب اول قبر،قبل از اینکه تو از من سوال کنی،من ازت بپرسم چرا؟ "
بارانکی که گم شده،نور های مات.این هایی که میبینم و تنفری که عشق های کودکانه را یادش میرود.
نمیتونم،باز می نویسم...
ای داد از دل خوش خیالم.
ای داد . . .
نمیدانستم که همیشه خودمم و خودمم و خودم و ...
آدمهایی که هیچگاه ِ لحظه ها نیستند.هیچ حسی نیست.بی هیچ وجودی نبش بلوار جدید التماس.مرد روزهای بی کسی خویش ِ اینجا و هرجای دیگری که شاید واجب الوجودی،خدا نام آفریده اش.مترسک های کلاغ ترس و گنجشک دوست روزگارند.اینجا منم.بی هیچ التماسی از دست هایی که شهوت خفته را بیدار می کنند.چون تن پوش پیازی.اینجا منم.شاید نباشد آقایی که دوست بابایی باشد و با تلفنی،زنگی و شاید چیز دیگری،و من شوم مدیر فلان صنف بی ناموسی.
نه،مدت هاست که بوی قورمه سبزی دارد تن لخت زیر بارانم.می جنگم با دست های بی خیالی،نه خوش خیالی.میروم تا ساعتهای گرگ و میش.رختخوابت می شود کاپشنی که یار هر روزت است.نه،داداش من میروم.شاید سخت باشد کنج یک کلانتری با 58 ای که میشود دریچه ی امیدت.دلت می گیرد داداش.اما گریه را ... ؛نه داداش،بدو.فحش بده به هرچه بی ناموسی است.به هرچه عمو که قناد است،به هرچه شهوتی که میان فلان جای آقای شریفی نیاست.بی خیال داداش،مردها که آن کار را نمی کنند.به همان بخش محترم شاعر دوست داشتنی خودمان،به همان بخشی که امیرحافظ مرد،دیگر ندارد.
.:پ.ن:برای تو بود داداش
.:پ.ن: ف.ا... دنیا را
درد لاینحل اینروزهایمان . . .
اینروزها فکرهامان شده قرمزی هایی که پشت شال پشمی میشکفد میان پیاده رو شلوغ خیابان ...(فلان).غنچه می شود با لبخند ملیحی.تسبیح هر روزمان عقده ی حقارتی که با هیچ کس ها و چرت و پرت هایی که چند حنجره ها می خوانند.واژه های غریبی داریم که افتخارمان است که داف می نامیمشان.
اینروزها هی میرویم و روشن فکر می شویم.روشن چون فندکی که سیگار برگ امان را دود می کند.برگی که خوب می دانیم فردایش بهمن بلند است.روشن چون پس زمینه های مهندسک های بی کار و شاید بی عار.
اینروزها هی بیشتر می فهمیم.بیشتر یاد می گیریم که داروخانه ها چه اقلامی دارند.یاد گرفته ایم که قرص های روکش داری هم هستند.یاد گرفته ایم که سیمایمان سیرمان نمی کند.یاد گرفته ایم که لیاقتمان بیشتر از اینهاست.
و باز هی کج فهمی های ما و ناکجا آباد های خفت بار وجدان سوز.می رویم تا کافه نادری هایی که فکرمان است که کلاس دارد.میرویم تا بی غیرتی هایی که فکرمان است که فرهنگ دارد.شیک است و جذاب.چون لب های سرخ آن همه چیز فروش پایتخت نشین.
بیشتر که می اندیشیم تازه های زیادی را می آموزیم.اینکه بی عرضه گی ها را روزگار مقصر است.اینکه به همه چیزت هم می شود ف.ح.ش های آب دار داد.اینکه نیاز است.اینکه تو بیشتر از همه می فهمی.حتی بیشتر از وجدان نداشته ات.
میروی و میروم و میرویم.پلاس هجده درد لاینحل اینروزهایمان است.بی غیرتی ای که وجدان آفمان را عادت شده.خیالی که جای پای پسرک ها را می برد.غباری که عترت زارا را می گیرد.و منی که گر وجدانی باشد باید . . .
.
.
شکر خدایا.
روزهایم گاهی روزمرگی است.
گاهی انگار فقط مترسک سرکوچه ام،بی ساچمه.
روزهاست که یادم میرود که بگویم:"هی راننده بقیه ی کرایه ی من کو؟!"
نکند میترسم؟! وای که چه نامردم.
یادم میرود که حق را باید گرفت.
یادم میرود که باید بود.
و تو رفتی که بودن را به ما آموزی.
خنده ی ماها را به "شوق به معروف" میبینی آقا(ع)؟! چه رسد به امر بدان.
همان گاهی ها که کم هم نیستند،حس میکنم بزدلی مد شخصیت هامان شده.
گویی هیچ گلویی بریده نشده،
گویی هیچ شامی ضجه های زینب(س) را نشنیده.
اربعین بی حضوری توست اقا(ع) و بی وجودی من ها.
دعایمان کن،
به حق صفای نیزه سواری،
به سیرابی فرات،
به نماز ظهرِ . . .
شخیصت زن این فیلم کسی بود که از اجتماع فراری بود.دنیاش به یه چهاردیواری محدود بود و یه اینترنت و اتاق چت.
توی روند فیلم،آروم آروم حسرت دنیای کوچیک مرد تنهای جزیره رو میخوردم.
و چه لذتی داره برداشت ذرت.
روزهای زندگی میدوند و میروند.و من اینجایم...
اینجایم تا بفهم بودنِ آبگیر کوچک خیال را.
اما هستند دلهره هایی که فقط می آیند تا جوهر وجودمان را جلا دهند و من گاهی میترسم.
میترسم چون ایمانش را ندارم شاید،من شک میکنم گاهی.
همه را با ترازوی کوچک کم بینی ام میسنجم و این،بیراهه های کم طاقتی ام را می سازد.
من شاکر شب های امیرحافظی ام.من یاد خواهم گرفت لذت نفسهای بی ریایی را.
روزهای زندگی،همه سرشارند از امید.از اینکه من هستم و شاکرم.
من میدوم و میدوم و میدوم.من لیاقتم به اندازه ی ایمانم به خود است.
و باز فلسفه ی سنجش و زخم های بی طاقتی.
چند پیشنهاد برای بهتر نوشتن وبلاگ تان
ما امروزی ها همه چیز رو کم کم داریم با قالب صفر و یک تفسیر میکنیم و اگه چیزی باشه که با این قالب جور نباشه راحت میندازیمش دور.
وبلاگ قالب جدید دفتر خاطره های دیروزمونه.تعداد افرادی که میتونن ما رو بخونن بیشترند و راحتتر می تونن نظرهاشون رو کامنت کنند.میتونید گمنام بنویسید و از همه چیز.
امروز چند راهکار که به نظر خودم برا یه وبلاگ مناسبند رو پیشنهاد میدم.البته اینا فقط نظر شخصی و تجربه ی من اند.
1.اول اینکه خودتون بنویسید.یا حداقل امانت دار باشید.اینو بدونین متن هایی که حرف دل خودتونه خیلی خیلی بیشتر به دل میشینه تا جملات کپی شده.و حتما هم نباید از همون اول مثل سهراب سپهری بنویسید.