من می دانم فردایم همین روزهاست،همین روزهایی مینشینم سرکوچه ی بی عاری و می گویم که این منم.
مینشینم و با خودم قول های بچه گانه میذارم تا شاید سر خودم را هم شیره بمالم.
میدانم که این ره که می رفتم به . . .
حالاهاست که حالم از خودم بهم بخورد.حیف این سه حرف م ، ر ، د
یک نفر که انگاری آن ذوق بچه گانه اش را هی سوسو می زند میان چشمایم،
یک نفر که هی می فهمد و می فهمد و می فهمید،آنقدرها که حالا من هم فهمیده ام.
من هم فهمیده ام این رنگ ها نیستند که تفسیر می کنند،این منم.
این روزگار نیست که هی می دود پاچه ی من بیچاره را مثل همان سگ هار پایین مزرعه میگیرد،
فکر کنم ترسم از آن دورها خیلی مشخص بود.
خب حالا برگشته ام تا یاد بگیرم که می شود باز همه چیز این زندگی را منتظر بود.
می شود با آن چراغ نفتی مزخرف باز خواند و شد مهندس...
حالا مهندس ....
پ.ن:اولین برداشت.{چقد همه جا اینقد تاریکه،باید زود بزرگ شم تا دستم به کلید برسه}
اینکه من کجای زندگی باشم احتمالا مهم نباشه.
مهم اینه که دیگه نبینم کسی به پشت خوابیده و تا میتونسته دستاش رو باز کرده و زیر لب هی صدا میزنه طووآر طووآر...
پ.ن:بعضی چیزا رو که می بینم به آرامش این نت موسیقی شک میکنم.
پ.ن2:خدایا شکر برای همه ی خوشبختی های کوچیک و بزرگی که بهم دادی.
پ.ن3:کر بودن و ندیدن من چاره نیست.میدونی که چی میگم؟!
پ.ن4: إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ
که صابران اجر و پاداش خود را بیحساب دریافت میدارند
بیشترین چیز آدما که اذیت میکنه اینه که راس جلوت وا می ایستن و با اون پوزخند مسخره شون میگن:"خیلی مخلصیم".
راس وا می ایستن و فکر میکنن که تو هم همون پخمه ای هستی که نیم ساعت پیش تیغش زدن.
یکی از همون روزایی بود که مثل هزار روز دیگه می زدم تا فرار کنم از زنده گی هایی که همه حرفش میخاد این باشه که منطق اختیار یه چیز ثابت شده ست.اونقدر از این لینک به اون لینک پریدم و رفتم و رفتم و دیدم شدم پرسه هایی که تا ادامه می روند.دیدم شدم یه سفیدی آروم و موزیکی که هی یادم می آورد و یادم می برد.هی خوندم و خوندم و خوندم.همون هایی بود که خیلی وقتا توی این دل کوچیکم بودن.
خب شاید ندونی که روزهایی ان که اسمشون همیشه است.روزهایی که شاید خونواده رو بشه مفسر فیلم گلادیاتور دونست.روزهایی ان که هیچ جا رو ندارم و ندارم و ندارم.من نوشتم و تو گفتی.من اونقدر نفهم اون دعواهای روزانه بود که یادش رفت خیلیا شاید کلمه ها رو فقط کلمه میدونن و بس.و من هی از کسی به دل گرفت که ندیده و خوانده فکر می کرد خیلی کس است.رفت مثل اون بچه گی های همیشگیش،مثل اون 5800 که میخاس قاب دیوار بشه و نشد،مثل اون عینکی که صبح قبل از خرد شدنش سالم،مثل اون کنترل بیچاره،نوشت و هی گفت .اومد و دید که نه،تا راحش رو کج میکنه آخرش همون جایی یه که تا ادامه میره.
خیلی وقتا به اون رمان مزخرف که فکر میکنم،به اون توصیفای بی خودش از پدر و مرگ،همه چیز این زندگی رو میری تا شُکرنامه بنویسی.اما حیف...
در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست میدیدند
روزی از روزهای پائیزی زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا خوب در حال من تأمل کن
ریشههایم ز خاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با نرمی دوستی را نمی برم از یاد
شاید این اتفاق هم روزی ناگهان از برای من افتاد
مهربانی بگوش باد رسید باد آرام شد، ملایم شد
کاج آسیب دیده ی ما هم کم کمک پا گرفت و سالم شد
میوه ی کاج ها فرو می ریخت دانه ها ریشه می زدند آسان
ابر باران رساند و چندی بعد ده ما نام یافت کاجستان
شاعر: محمد جواد محبت(همان شاعر دوکاج)
پ.ن:شعر بالا توسط یکی از دوستان ایمیل شده بود.
خیلی وقتا تمام انسانیتمون خلاصه میشه توی [این]
پ.ن:خدایا شب های زیادی بوده که فقط من بودم و من و من!
به نظرت وقتش نیس تو هم باشی.بی درد.بی ترس؟(میفهمی که چی میگم؟)
خدایا دستگیر تمام لحظه هام باش.
خدایا خودت خوب می دونی چقد بی تابم،عذر میخام.
خدایا همین الانم آرزوست . . .
نمی دانستم قیمت نانی که دادنش را کلاس نخستم آموخت،وجودت بود پدر!
پ.ن:روزت پدر(و برا اینکه بعضی ها ناراحت نشن) روز مرد! مبارک.
"
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام عرض می کنم خدمت حضار محترم و بالاخص دوستان عزیز خلافکار. خوب! البته همه ی ماها می دونیم که آدمها گاهآ از نداری و بدبختی و گرفتاریست که دست به کارهای خلاف می زنند و از قدیم هم گفتند که آدم خلافکار دین و ایمان ندارد. خوب، حالا این یعنی چی؟ خدمتتون عرض می کنم. اولآ فکر نکنید که خداوند شما را فراموش کرده. شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد اما درهای رحمت خداوند همیشه به روی شما بازه. اینقدر به فکر راههای دررو نباشید. خوب! خدا که فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.
خدا، خدای آدمهای خلافکار هم هست و فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. فی الواقع خداوند اند(end) لطافت، اند بخشش، اند بی خیال شدن، اند چشم پوشی و اند رفاقت هست. رفیق خوب و با مرام همه چیزش را پای رفاقت می گذارد. اگر آدمها مرام داشته باشند هیچوقت دزدی نمی کنند. ولی متاسفانه بعضآ آدمها تکخوری می کنند و این بد روزگار است. بایستی ما یه فکری به حال اهلی شدن آدمها بکنیم.
اهلی کردن، یعنی! اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن! و این تنها راه رسیدن به خداست که بسیار هم مهم است. من قصد نصیحت ندارم. چرا که فایده ای هم ندارد و اصلآ به زور هم نمی شود کسی را وارد ...(بهشت کرد)! این است که آدم باید اصلآ تن ...! بگذارید با این شعر من جمله ام را تمام بکنم. تن آدمی شریف است به جان آدمیت، نه فقط ...! تن آدمی شریف است به جان آدمیت، نه همین لباس زیباست نشان آدمیت. من از همینجا آرزو می کنم که شماها هر چه زودتر از اینجا آزاد بشید و راه خودتونو پیدا کنید. شما هم دعا کنید که من هم پیدا کنم و من دیگه شما رو اینجا نبینم و شما هم بنده رو اینجا نبینید. ان شاءالله که یه جای دیگه همدیگه رو ببینیم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. "
منبع: Gerami.BlogSky
پ.ن:خیلی وقتِ کِ اهلی شدن و اهلی موندن یادم رفته. :(
پ.ن2:این بخش مارمولک همیشه تو گوشمه.
پ.ن3:دانلود قطعه ی صوتی متن بالا[کلیک] (برگرفته از فیلم مارمولک)