گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

پسر و علاقه‌ی ناصری

فردا آخرین روز نوروز امسالِ و باز زندگی برمی‌گرده به روال عادی. با پسر دیروز کتابخونه بودیم. خاطرات ناصرالدین شاه توی سفرهاش به فرنگ رو برداشت. پسر خدا رو شکر زیاد اهل مطالعه ست و تاریخ رو خیلی دوست داره.

هنوز گوشی موبایلم دایورت هست روی خط خاموش و فقط دارم از دیتا استفاده میکنم. بدترین چیز عید همین بی برنامه‌گی هاشه برام. ساعت خواب و بیداری مشخصی نداری و خیلی هاش هم برمیگرده به میهمانی های بی وقت دوستان. دیشب ۲:۳۰ خوابیدم و طبق روال همیشگی صبح ها نمی تونم زیاد خواب باشم.

 امروز یه سر به پدر اینا می زنم. باید برای فردا برنامه بریزم که جایی بریم که اونا زیاد اذت نشن. چند روزی میشه که نتونستیم بهشون سر بزنیم. هر وقت کمی دیر میکنیم مادر زنگ می زنه و به بهانه‌ای شروع به صحبت میکنه.

دستگیره سمت راستِ عقب دنا رو دیروز با پسر عوض کردیم. قیمت یه دستگیره پلاستیکی و دستمزدش حال آدم رو بد میکنه. موندم با این هزینه‌ها آینده چی میشه. باید برنامه‌ریزی بهتری داشته باشم. مخارج پدر اینا هم هست. حواسم نباشه زندگی سخت میشه. 

تنهایی های بی‌جواب

ظهری خواب بدی دیدم. اینکه پدر گم شده بود. رفته بود. اصلا انگاری از اول نبوده. و هیچکس حتی جای خالی‌ش رو هم سراغ نمیکرد. گفتم باید پذیرفت اما گاهی مرگ خودش به تنهایی نعمت بزرگی ست. 

بیدار شدم. لپ‌تاپ رو روشن کردم و شروع کردم به نوشتن. هنوز کمی گیجم. اما نوشتن خیال آدمی رو بهتر میکنه. مثل این می‌مونه که با خودت حرف میزنی و هی به خودت امید میدی.

هنوز گوشی‌م رو خاموش نگه داشتم. با امروز میشه سه روز . سه روزه که گوشی رو خاموش کردم  اتفاقی نیفتاده. همه‌ش شده بودم حامی محتاج به حمایت. شده بودم آرامش نیاز به آغوش .  

دنیای خوبی نداریم. همه نیازمندیم. حتی سلام های ما هم حتی به طمع دلگرمی ساده ای نمی تونه عاری از سیاست باشه. و انتخاب تنهایی کمی ترسناکه. ولی واقعیت همینه. اینکه بودن و نبود من برای هیچکس جز خانواده‌ی خودم ذره‌ای اهمیت نداره. پس باید تمام خودم رو فقط برای اونا بذارم. برای هری کتاب بخرم.با دختر شیطنت کنم. حامی زارا باشم.ری‌را را گل سپید اسفندی هدیه باشم.

ریمپ کردن کیبورد در لینوکس ( Remap Keys on your Keyboard in Ubuntu Linux )

قبل از شروع بذارید عنوان رو انگلیسی هم بذاریم برای استفاده کسایی که گوگل میکنن.

Remap Keys on your Keyboard in Linux and Running xmodmap at start up
This article is written in Persian. You can use the Google translation tool.

من خیلی با کلید End  کیبورد کار میکنم و توی لپ‌تاپ جدید این کلید با کلید شماره ها یکی شده و عملا برای من بلا استفاده ست. کمی گوگل کرده و متوجه شدم توی لینوکس به راحتی می تونید نقشه و موقعیت کلید های کیبورد رو جابجا کنید.


بریم سراغ آموزش

مرحله اول ) دستور xev توی ترمینال لینوکس موقعیت تمامی کلید های کیبورد به همراه اسم و کد و جزییات خیلی بالایی رو نشون شما میده. اما خب عملا فقط شما رو بیشتر گیج و ناامید میکنه. توی گام نخست شما از خروجی اصلا شده دستور xev باید استفاده کنید.

xev | awk -F'[ )]+' '/^KeyPress/ { a[NR+2] } NR in a { printf "%-3s %s\n", $5, $8 }'

 با اجرای این دستور برنامه ی کوچیکی اجرا میشه که وقتی هر کلید ی کیبورد رو تایپ کنید، کد اون کلید به همراه کد نمایش داده می شه. مثلا من مخام وقتی کلید منها ( - ) رو میزنم مثل کلید Home عمل کنه و وقتی هم ( + ) رو میزنم عملکرد کلید End رو داشته باشه. پس نیاز دارم اسم و کد هر چهار تا کلید رو بدونم . من کلید های ( - ) و ( Home ) و ( + ) و ( End ) رو زدم و اینم خروجی

 82  KP_Subtract

79  KP_Home

86  KP_Add

87  KP_End

 

ادامه مطلب ...

روزه سکوت

باز یادم رفت که باید کمتر حرف بزنم. دوباره فراموشم شد که هر کسی محرم نیست. اینکه آدم‌ها از خوشبختی ما ناراحت میشن و از عذاب و گلایه‌مندی ما سرخوش. همچنان یادم رفت که همیشه تنهاییم. اینکه خوشبختی قراری‌ست میان من و خودم. دوباره شروع میکنم. هر لحظه سعی میکنم یادم باشه. و این میان صبور باید بود. 

پیچکی به نام غول کوچولو

فکر کنم خیلی‌هاتون کارتون جک و لوبیای سحرآمیز رو دیده باشید. تازگی‌ها یه گل پیچک خاص قلمه زدم. در واقع نوعی درخت محسوب میشه. یه درخت پیچک که کل فضای بیرونی و دیوارهای یه خونه رو گرفته بود. خیلی فضای جالبی درست کرده بود. مم خوشم اومد و چند تا قلمه ازش برداشتم، گذاشتم توی گلدون ریشه زد و دیروز بردم و جلوی مغازه کاشتم. به این امید که مثل لوبیاهای جک، پیچک خوشگل ما هم تمام خونه رو بگیره. 

وقتی توی گلدون بود اونقدر سریع رشد داشت که اسمش غول کوچولو انتخاب شد. غول کوچولو بسیار تلخُ جان سختِ. قطر ساقه ها و تنه‌ش از مچ دست یه بچه بزرگتر نمیشه. برگ های بزرگی داره و بجز زمستان، سه فصل دیگه رو برگ داره. برگ های سبز سیر و درشت. تمام یه ساختمان چند طبقه رو می تونه بپوشونه. اصلا مناسب گلدان نیست ، چون یه درخت زود رشد هست که مرتب ریشه می زنه.

غول کوچولو رو دیروز کنار خیابونی که همیشه پر از گردوخاک میشه کاشتیم. مغازه اجاره یه تعمیرگاه هست اما مستاجر ما واقعا آدم صفادل و درخت دوستی هستش. می دونم تمام تلاشش رو میکنه تا غول کوچولو خشک نشه. 



فید و خوراک وبلاگ

داشتم مطالب وبلاگ های دوستان رو از طریق feedly می خوندم که دیدم متاسفانه بلاگ اسکای بعد از اون انقلاب در طراحی خشک و دیکتاتورانه حتی اومده فیدهای RSS رو هم غیرفعال کرده. کمی گوگل کنید به سایت باحال FetchRSS  میرسید. با ورژن رایگانش می تونید یه سایت رو بهش بدید و با ابزار گرافیکی  می تونید برای هر سایتی فید بسازید. البته برای نتیجه دلخواه ناگزیر باید کمی css استفاده کنید. به هر حال فید اینجا رو ساختم و اگه هنوز کسی از وبلاگ‌خوان ها هست که منقرض نشده و عاشق بلاگ رول و فیدخوانی باشه می تونه از بخش لینک های روزانه نتیجه رو ببینه.

بابونه‌های حیاط

حیاط خونه‌ی پدری همیشه سرزمین عجایب من بود. یادمه وقتی دبستان بودم یه باغچه داشتم که شده بود تمام زندگی من.هر سال تابستون می‌شدم کشاورز و سبزی‌کار. زندگی سخت بود. پدر ذره‌ای ذوق هنری نداشت و همیشه فقط تمسخر می‌کرد.اما من حیاط خونه رو دوست داشتم. تمام بخش‌های خاکی رو چمن‌کاری کرده بودم. قالب‌های چمن رو از جای دیگه آورده بودم. اون موقع تازه سال اول راهنمایی بودم. تمام اون سالها گذشت. بعد‌تر ها چمن حیاط خونه‌ی پدری خراب شد و اما به جاش بابونه و رازیانه و پونه ی وحشی کاشتم. کنار درخت نخل گوشه‌ی حیاط، گل آبشاری زدم و الان پهن شده روی مخزن فلزی آبی که توی سایه‌ی نخل گذاشتیمش. خود نخل ها رو هر سال هرس میکنم. خیلی وقته اونجا نیستم. اما همیشه توی اولین زمان آزادم، روی سکوی صبحانه خوری نشسته‌م و دارم از بوی بابونه و عطر ریحان و حس خوب گل‌های بهار نارنج همسایه زندگی رو بهتر درک میکنم. لذت خاصی ست. و خدا رو شکر

سادگی همیشه جذابه

لپ‌تاپ من یه ایراد کارخونه‌ای توی cpu داره. با ویندوز که خیلی اذیت میکرد و کلا هنگ میکرد. روی لینوکس خیلی بهتر بود اما بازم با گنوم هنگی داشت. پوسته رو به xfce تغییر دادم. یه محیط ساده و بسیار روان برای لینوکس. تمام برنامه‌ها رو توی یه منو و به صورت یه جا داره. همه‌ی تنظیمات ظاهری رو هم یکجا آورده و مواردی که زیاد کاربردی نیستن اصلا توی پوسته‌ی بخش گرافیکی، براش برنامه‌ای در نظر گرفته نشده و باید از ترمینال استفاده کرد.در واقع خیلی خلاصه و ساده فقط چیزی که نیاز داری رو بهت میده. و دیگه از هنگ کردن سیستم خبری نیست. چقدر همیشه سادگی بهترین شیوه بوده و ما هدف رو توی پیچیدگی می دونیم. از روابط عاطفی گرفته تا هدف‌های مالی و کاری.و متوجه شدم برای انجام خیلی از کارها حتما لازم نیست از ابزار خاصی استفاده کرد.خیلی وقتا یه کبریت  کارراه اندازتر از گرون‌ترین فندکه. 

دومین روز بهار،اینجا شیراز و هوا آفتابی. گلدون پیچک داره رشد می کنه. برنامه‌ها دارم براش.قراره کل محیط خونه رو باهاش سبزپوش کنم،مثل خونه‌های توی داستان‌های بچه‌گی‌هامون.

لپ‌تاپ جدید یه مشکل سخت‌افزاری روی cpu داره. راستش همین مشکل مجبورم کرد که لینوکس رو تست کنم و الان هم از پسته گنوم به xfce تغییرش دادم. xfce یه محیط خیلی ساده و سبک هست که بیشتر برای راه‌اندازی لینوکس روی سخت‌افزار‌ها و کامپوتر‌های قدیمی استفاده میشه و من برا اینکه این ایراد سخت‌افزاری cpu زیاد اذیتم نکنه مجبور شدم ازش استفاده کنم. البته برا اینکه مطمئن شم که کار درست انجام شده باید چند روزی حسابی ازش کار بکشم. نتیجه رو بعدتر می‌نویسم. 

و باز باید یادم بندازم که کمتر صحبت کنم. بیشتر تلاش کنم. حرفی بود فقط بنویسم و هی به خودم تاکید کنم که آدم‌های این زمونه از پیشرفت کسی شاد نمیشن و از روی حسادت همه‌ی سعی خودشون رو میکنن تا مانع باشن و اینکه من نمی‌تونم خدا باشم، من نمی تونم باعث تغییر کسی باشم. هیچ اتفاقی برا کسی نمی‌افته تا اون فرد خودش نخواد. وای که چقدر سال‌ها بیخودی وقتم رو هدر دادم و چقدر ابلهانه برا خودم دشمن ساختم. این روزا هر چی بیشتر یادم میاد، بیشتر از خودم حالم بهم می خوره. آدم های مریض این روزگار هر چی کمتر از زندگی کسی بدونن بهتره. هر وقت دلم گرفت سعی میکنم به جای حرف زدن بنویسم. خوب می دونم خیلی‌ها اصلا اهل خوندن نیستن.

امروز کمی دیرتر می‌زنم بیرون. خب من برم برای صبحانه و کار روزانه :)

ماهی کوچک خانه‌ما

ماهی کوچک خانه‌ی ما سه بهار است که میهمانمان شده. عادت کرده‌ایم به بودنش،به اینکه هر گاه روی جزیره‌ی کوچک آشپزخانه را نگاه کنیم ببینیم که دلبری میکند برای توجه و احتمالا غذا. بودنش کلی شوق دارد برایم. اینکه میان دوره زمانه‌ی موقت‌ها  و یکبار مصرف‌ها،ماهی چند روز عمره‌ی ما چند سال است که وفادارانه عضوی از این خانه شده. گفتم به بهانه‌ی نوروز هم که شده اینجا بنویسم تا همیشه یادم باشد نیامده‌ایم تا دستمال کاغذی مابقی باشیم. تا فقط دستی پاک کنیم و مچاله‌ی روزگار شویم. یکبارمصرف بودن برای من که مثل بی‌اعتباری‌ست،مثل اینکه اضافه‌ای و فقط بوده‌ای که مصرف شوی. اصلا حس زندگی توی این کلمه نیست. حتی سفره‌ی با حرمت ما وقتی یکبار مصرف باشد همه چیز رو میپیچند بدان و جمع می شود. بیشتر شبیه کیسه زباله ست تا سفره.

خواستم بگویم به نظرم بی‌مصرفی از یکبارمصرف بودن بهتر است. آن وقت آدمی دیگر دلش نمی سوزد که مچاله شده بین احساس حقارت. و سعی کنیم مابقی رو از خوب بودن پشیمان نکنیم.

ماهی کوچک خانه‌ی ما یک جورایی امید شده برایم. به اینکه می شود برخلاف تمام سیاه‌گویی‌های آدم‌ها جاری بود،نفس کشید و زندگی کرد.

نوروز مبارک

آرامش سهم وجودتون