گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

بابونه‌های حیاط

حیاط خونه‌ی پدری همیشه سرزمین عجایب من بود. یادمه وقتی دبستان بودم یه باغچه داشتم که شده بود تمام زندگی من.هر سال تابستون می‌شدم کشاورز و سبزی‌کار. زندگی سخت بود. پدر ذره‌ای ذوق هنری نداشت و همیشه فقط تمسخر می‌کرد.اما من حیاط خونه رو دوست داشتم. تمام بخش‌های خاکی رو چمن‌کاری کرده بودم. قالب‌های چمن رو از جای دیگه آورده بودم. اون موقع تازه سال اول راهنمایی بودم. تمام اون سالها گذشت. بعد‌تر ها چمن حیاط خونه‌ی پدری خراب شد و اما به جاش بابونه و رازیانه و پونه ی وحشی کاشتم. کنار درخت نخل گوشه‌ی حیاط، گل آبشاری زدم و الان پهن شده روی مخزن فلزی آبی که توی سایه‌ی نخل گذاشتیمش. خود نخل ها رو هر سال هرس میکنم. خیلی وقته اونجا نیستم. اما همیشه توی اولین زمان آزادم، روی سکوی صبحانه خوری نشسته‌م و دارم از بوی بابونه و عطر ریحان و حس خوب گل‌های بهار نارنج همسایه زندگی رو بهتر درک میکنم. لذت خاصی ست. و خدا رو شکر