گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

بادا بادا . . .

سلام

راستش شاید به خیلیا بر بخوره و خیلیا ناراحت شن که اینجوری بهشون میگم.

من ازدواج کردم.الانم کنار همسر گرامی دارم این پست رو می تایپم.

ایشالا یه روز یه همچین مطلبی پست جدیدتون بشه.

خواستم بگم از خیلیا و خیلی چیزا.

خواستم بگم ممنون مهندس کوچولوی صنایع برا اون همه حرمت و کمک.

خواستم بگم ممنون داداشی روزای عاشقی برا یه دنیا دلتنگی با 5800 دوستداشتنی ات.

خواستم بگم ممنون خدا برا همه ی برادرام.برا محمد سرباز،برا داداش عادل کده،برا روزای با هم بودنمون.

برا زارا.

سنجاقکهای پاییزی

باز غروبها داره سنگینتر میشه.دوباره فصل انار و خش خش و جیزجیز کتری رو چراغ نفتی.

بازم مدرسه،بچه گی،مادرای پشت و پناه.

پاییز با اون رنگ همیشه دلپر.با مهتاب خانوم یه کم سردش.با بوی آتیش هیزم خیس کنار باغ خرمالو.

پاییز با خاطره آش سبزی و انار باغ همسایه.

پاییز با بوی کاغذهای کاهی.بوی شالیزار زرد.بوی ذرت بلال شده و صدای باحال ذرت زنهای همیشه سبز.

پاییز و شبای پرتعریفش.مدرسه و مامان زهرا و حس داغ بچه گی.

با اون بوی خاک نم خورده ش.با اولین بارون سال و دعای شکر مادر.

کتاب و قند و دل.

سنجاقکهایی که پر میشن بالای سر ده.با عمر کوتاه چند روزه.

انگور توی حیاط و لختی دلگیرش.

بوی بره ی خیس و گونی گونی کاه.

بازم پاییزه.فصل خوب دلتنگی.دلتنگ خوبی هامون.دلتنگ خودمون.کودکی مون.

بازم پاییزه.فصل اولین رمضان.با اولین غروب دلتنگش برا یه مرد کوچولوی سوم ابتدایی.

فصلی که گم شدم.تا ابد.

فصل پدر،مادر،زندگی،خونواده،حس گرم دوست داشتن.

فصل مهربون خدا برا همه ی بنده هاش.برا من.برا تو که دلت از خودت پره.برا لیلی.برا فرهاد.برا زندگی شیرین.

فصل خوندن و لرزیدن و بزرگ شدن آدما.

من که دلم برا خواب توی حیاط خونه تنگ میشه.برا ستاره ها.برا مهتاب خانوم.

پاییز مبارک.

راسی میاین بریم انار دزدی؟!!

خستم

خدای روزای بی کسی.خدای لعنت،خدای رحمت،خدای عرق سرد.

اومدم و لعنتت کردم.من هرچی داشتم  رو داد زدم.من مردم ،من لرزیدم.من بی کس شدم.رنگ پاییز.با بوی خاک خیس.بی باران.

مرگی رو که میگفتی دیدم،حسش کردم،ترسیدم،من ترک کردم خودم رو،اینجا رو،آدما رو،حس خوب بودن رو،پدر رو،وابستگی رو،خندیدن رو،دویدن رو، و فریادم خفه شد.

این بود خوشبختی تو؟

من لعنت کردم،التماس کردم که دستگیر روزهام باشی.چی شد آخرش؟شیره ی بودنم رو میکشی که نا نداشته باشم برا ناله.اینه کمک تو. !!

ترسی میسازی از زندگی و بودن و دویدن.من نمیدوم.خب زمین نمیخورم.و میگی که اینم مداوا !!!!

مرگ میشه آیینه ی روزای عمرم.فقط میترسم.از خودم.از تو.از نفسم.از آدمیت.از خیابون.از پیاده رو.از گوشی های موبایل.از محافل دوستانه.از خلوت.از شادی.از غرور.از قدرت.

خستم کردی.

خستم کردی.

 

روضه خون تموم هستی ت شدم.شکر گفتم و لرزیدم.من سطل های زباله رو هم سلام دادم.همش کدیین بودن؟

عاشق خونه شدم و سادگی.خیلی خیلی خیلی فهمیدم و شکر کردم.اما باز نقطه سر خط.

اسیر آسمون اینجام کردی.درد فرستادی و شکر کردم.من حتی گوشی موبایلم رو هم عاشقت کردم.اون بیچاره هم از ترس شد دکل مهربونی.

دلم شد همه چیزدون.میبستم و راه می افتادم  و شکر  میگفتم.

من از لرزیدن های بی نا خستم.من از ترس خستم.من میخوام و تو وارونه میکنی و . . .

من نیم صفحه لعنت کردم و التماس.و تو چهار سال لرز.

زارا رو میفرستی کمک؟تو رو جون زهرا(س).

میگیری دستام رو.تموم نشده حبسم؟

خستم.جان مهدی فاطمه ت خستم.

کمکم کن.شادم کن.خودم کن.آرومم کن.

مزرعه ( فاطمیه از نجوای شبانه )

بعدا نوشت:(26 دی 93)

+ به اطلاع دوستانی که با جستجوی گوگل به این صفحه منتقل شده اند می رساند لینک دانلود دکلمه ی زیبای فاطمیه با صدای دلنشین علیرضا کنگرلو از مجموعه ی نجوای شبانه در انتهای همین مطلب گذاشته شده است.


مزرعه پر از روزهای بچه گی و نشاط, بودن،مزرعه پر از تمام داشتنی های زندگی.

مزرعه پر از بوی شالیزار و بودن و صدای شرشر.

پر از خارهای زیبای دلتنگی،پر از خلوت با خدای ساده ی چوپانی،پر از عطر برنج با بوی چمن خیس.

پر از صدای چپرها و گردهای کاهکشی.پر از موسیقی هفت رنگ و چکاوک, بچه گی و کوکو.

پر از آفتاب مردانگی،کلاه گاوچرانی،چماق آماده ی نبرد.

پر از آرامش و سکوت،پر از لذت زندگی.و گم میان همه ی رنگارنگ دنیای امروز.

مزرعه سالها مترسک قصه خوان کلاغ هایش را گم دید.مزرعه شبهای شرشر باران کنار پنجره نیمه سرد زمستانش را تنهایی سر میکرد.

مترسک کوچولوی ساده نبودش اصلا.

گم شده بود،میان آدم ها،هوس ها،رنگ مشکی شیطنت.

کلاغ ها را میپراند.

مترسک روزهای خوش مزرعه گم کرد و گم شد و خواب رفت.خواب زیبای رنگی.

.

.

تا اینکه بیدارش کردند.از همه خالی شد و از ترس پر.

مترسک،مزرعه و خدا و آفتاب و کلاغ ها رو از ترس یادش رفت.مترسک خواب زده دوید تا آدم شود.

ترسید و لرزید و عاشق شد،متنفر شد،آدم شد،حیوان شد . . .

اما خدا و خودش را با هم از یاد برد.

مزرعه و روزهایی آفتابی با کلاه گشاد گاوچرانی کنار خرمن گندم.اینها نخستین چیزهایی بود که یادش می آمد.

مترسک از آدمها خسته شد و متنفر.

مترسک آمد و باغچه کاشت.سبز و کوچک،با بوی همیشه ی ریحان و گل آفتاب گردان.

مترسک دارد مزرعه میسازد.کم کم صدای فاخته را هم می تواند بشنود.

مترسک از روزهای بیچارگی یادگاری های خوبی هم آورده.

او مادری داشت زیبا و مادری یافت زیباتر.نامش زهراست(س).

مقدس و ساده و جاوید،با بوی گندم سوخته و عشق.مترسک با مادر اطهرش دردها گفته.

امروز مادرش آبی تر شده.زلال  و جاری.مترسک کمی دلگیر مادر است.دلگیر نام های زیبای فاطمه(س)،زهرا(س)،مرضیه(س).دلگیر مادر خودش،مادر مهدی(ع) غریب.مادر حسن(ع) تنها.

مترسک امروز عاشورا و حسین(ع) کودکی هایش را به یاد می آرد.

اما مادر جاویدش همیشه اینجاست،مترسک میداند که تا دلش با کلاغ ها و مزرعه باشد،مادر هم هست.

مترسک امروز را گرامی دوست دارد.

 

 

«شهادت مادر عزیزم،فاطیمای غصه هام رو به همه تسلیت میگم.»

 

دانلود: فاطمیه از نجوای شبانه،با صدای علیرضا کنگرلو

اینجا ناموسمان قرآنمان بود،است،خواهد بود



 

 

روزگاری زیبا،عشق هایی جاوید،تن هایی بی دست و دل هایی بی زمان.

واین ها، همه چیزمان بود.

مادرانی گریان،دست هایی لرزان ، سقفی از قرآن و کاسه هایی جاری از اشک های خواهر.

مردهایی از خاک.دل ها همه باران شوق و لب ها همه بوسه گاه عشق.

آدم هایی که با تن های بی سر و بی دست چیزی خلق کردند به نام ناموس،وطن،عشق.

پوتینی خیس از هر چه تو خواهی و جانمازی همه از خاک.

کسانی که یادمان دادند که چیزی داریم به اسم غیرت.کسانی که دست ها را چه زیبا بال کردند.

و حالا من.منی که تنها می دانم چیزی است به نام گوگل و مرورگری به نام کروم.

منی که چه راحت خلیج فارسم را می دزدند و می گویند شماها دزدید.

منی که گمانم است که خمپاره ها همیشه آمدنشان را زوزه می کشند.منی که متمدن اینترنت گشته ام.

اما افسوس که حتی یک نمازم را هم فرشتگانش نمی شمارند.

منی که دینم را تنها در گوشه ی اتاق خلوتم جا گذاشته ام.

یعنی من مسلمانم؟

من برادرهایی داشتم همه نور.آنها گواه خلوص بودند.

اما حال چه؟برادر همکارمان زیرآبی می رود تا شاید خانووووم رئیس تحسینش کند 

 وعجیب اینکه دلیلش این است که چرا ما کاغذ های بیت المال را مال خودمان نمی دانیم.

دلیلش این است که چرا ما فکر می کنیم که کار مردم همان کار خودمان است.

دلیلش این است که چرا ما بیشتر می دانیم.

دلیلش این است که چرا ما باید مهندس باشیم و او آقای ر...

دلیلش این است که چرا همه را خواهر و برادر میدانیم.

دلیلش این است  ...

مائیم آیا وارثان آن همه شهید؟!!

ایثار را چه خوب می بینیم.برای ماهی 270 هزار تومان ما حتی وجدانمان را از یاد می بریم.

من خلوصم کجاست؟من که چیزی نمی دانم چه اصراریست این همه طبل را.

من برادرهایی دارم که گمنام خوابیده اند و حتی تکه فلز هویتشان را هم ریا دانستند و حال ما داد بزنیم،ما زیرآب بزنیم،ما غیرت مردانه را به لبخند یک خانووووم مهندس بفروشیم که چه؟

شکر که خالصانمان نیستند تا زجر ما  را هم . . .

ماها بودنمان نیز ظلمیست در حق برادری داناتر.پس چرا ظالمان با وجدانی نباشیم؟!!!

ما هزاران هزار کفن سه رنگ داشتیم.

ما چرا سرخی پرچممان را زود از یاد می بریم.

یعنی 270 هزار تومان ناموس و وطنمان شده.وای که چه ارزان فروشیم.

روز پدر

اگر پرستش غیر از خدا مجاز بود علی را می پرستیدم.
به خود اجازه نمی دهم که برای شناخت علی کلمه ای بر زبان برانم و با قدرت عقل
شخصیت او و زندگی پر ماجرایش را تجزیه و تحلیل کنم.
شناخت علی فقط به قدرت عشق میسر است و فقط عشق اجازه دارد
به حریم علی نزدیک شود.
من هم فقط به قلب سوخته ی خود اجازه می دهم که از علی سخن بگوید و فقط به حرمت
عشق جرات می کنم به علی نزدیک شوم.
اگر شعله ی عشق او در دلم زبانه نمی کشید، ابدا به ساحتش جسارت نمی کردم
و نامش بر زبان نمی راندم.
ولی چه کنم که سر تا پای وجودم در آتش عشق او می سوزد.
هر وقت که نام او بر زبان می رانم، یا یاد او بر دلم می افتد، بر خودم می لرزم،
اشک از چشمانم فرو می چکد،آتش دردناک و لذت بخشی وجودم را فرا می گیرد،
در او محو می شوم، عاشقانه با او راز و نیاز می کنم و روحم آشفته وار علی علی
می گوید . . .
آخر چگونه می توان خدای بزرگ را پرستید و به علی عاشق نشد؟
چگونه ممکن است به خدا که کمال مطلق است چشم دوخت ولی
کمال متعالی علی را ندیده گرفت؟
عشق به علی جزیی از پرستش خداست.

در پهنه ی زمان و مکان اگر بخواهم بگردم، کسی را بیابم که رابطه ی من و او
عشق باشد، نه فقط الان، نه فقط در یک نقطه، در همه جا و همه وقت . . .
فقط علی را می یابم که اینچنین به او عشق بورزم و رابطه ی من و او بر پایه ی
عشق پاک باشد.
عشقی از تاروپود وجودم، از اعماق روحم، از معراجم، از مرگم، از حیاتم، برای علو روحم،
برای طیران به آسمان ها،به علی پناه می برم.
انیس شب های تار من هنگام مناجات، همراه من در کوچه های پر پیچ و خم و تاریخ،
مددکار من در نبرد های مرگ و حیات، آرزوگاه عالی ترین تجلیات روح من برای
خلیفه الله علی الارض شدن.

::.شهید مصطفی چمران

پی نوشت:راستی پدر روزت را عشق.پاها را چه کردی؟یادت که نرفته لباس های خواهر را؟
راستی پدر تو چقدر بلدی بخندی؟
من فقط می خواستم . . . ما زبان هم را میفهمیم،مگه نه پدر؟
کاش علی را می توانستی بخوانی.از چمران.از شریعتی.راستی پدر می دانی چمران کیست؟
مهم نیست گاهی همان حرف های تو را می زند،فقط،فقط یه کم باید سواد می داشتی.
پدر،ممنون که ترس را به شوق زدودن نیاز من نمی دانی چیست.
پدر،می دانم هیچ گاه اینجا نخواهی آمد و نخواهی خواند،آخر آنهایی که اینجا را ساخته اند
یادشان رفته که بابایی من سواد را جاگذاشت میون ترک های پوست دستانش.
مهم نیست پدر ، تو همیشه فهمیدی.
راستی پدر خیلی خنده داره اگه به وبلاگ من نظر می دادی!! آی می خندیدیم.
یادت می آد.تو پیشگویی می کردی و من با تو شرط بندی می کردم و همیشه تو برنده.
پدر،من تسلیم.آخه با وفا مگه من تا حالا گفتم نه؟
یه تار موی بابایی به هر چی که می گن زندگی.
زارا را آفریدی و او نیز شوق را و من،و من به دنبال اینکه بابای خوب غصه ها تا ناکجا ببینم.
راستی حلال دیگه؟مگه نه؟
روزت مبارک پدر.

::.مهندس کوچولوی تو

نیایش و آمرزش

خدایا! آنچه را تو از من بدان آگاه تری،بر من بیامرز.پس اگر به گناه بازگشتم،تو نیز از
در بخشندگی به آمرزش بازگرد.
خدایا! بر من بیامرز عهدی که با خویش کردم و بدان وفادار نماندم.
خدایا! بر من بیامرز! آنچه را به زبان خواستم به تو نزدیک شوم ولی دلم از آن سر باز
زد.
خدایا! بدبینی ها، بیهوده گویی ها، آرزوهای دلخواسته و لغزش های زبان مرا بر من
بیامرز.



::از همدم تنهایی های چاه کوفه، علی(ع)

 

I'm Alive

I'm Alive





Mmmmm ... mmmmm ...
Mmmmmmmmmmmm
I get wings to fly
Oh ... I’m alive
Yeah

When you call on me
When I hear you breathe
I get wings to fly
I feel that

I’m alive

When you look at me
I can touch the sky
I know that I’m alive


Mmmmm ohhhhh ahhhhhh

When you bless the day
I just drift away
All my worries die
I’m glad that

I’m alive

You’ve set my heart on fire
Filled me with love
Made me a woman

On clouds above

I couldn’t get much higher
My spirit takes flight
Cause I am alive


Ohhhhh

When you call on me
When you call on me
When I hear you breathe
When I hear you breathe
I get wings to fly
I feel that I’m alive

I am alive

When you reach for me
Raising spirits high
God knows that
That I’ll be the one
Standing by

Through good and
Through trying times

And its only begun
I cant wait for the rest of my life

When you call on me
When you reach for me
I get wings to fly
I feel that


When you bless you bless the day
I just drift away
All my worries die
I know that I’m alive
yea
I get wings to fly
God knows that I’m alive


::Celine Dion

کارگاه کوچکمان

سلام زارا
تازه دیشب از دانشگاه رسیده ام جایت خالی خیلی خوش به حالمان بود.
آنجا دوستانی دارم به قداست آب، به تاریکی مهتاب،به سبک سری باد.
آنجا یک عالمه عشق خوابیده و زیبایی.
و خدا را می بینی بین لبخند ها.
زارا آنجا، همه محرمند. نمی دانی چه صفایی دارد گارگاه کامپیوترمان.
راستی از تو هم می پرسیدند، بد جوری معروف شده ای.
تازه از من شیرینی هم می خواستند ! !
ای وای زارا، داشت یادم می رفت من اونجا بهار را هم دیدم.
سلام تو را هم رساند.جایت سبز.
می گم دوست داری ببینیشان؟
خب، خجالت چرا!همه آبجی های مهربونم هستند.
تازه منم اونقدر با تو کلاس گذاشتم که نگو.بعضی ها حسودیشون میشد.
خب چی میگی زارای خوبم.می آی؟
عید شده دیگه. باید عیدم بهشون تبریک بگیم.
و. و یه دنیا قدردانی از اون همه خوبی و اعتماد.
زارا، دنیای کوچک ما پر است از خوبی.
دیروز بین راه دانشگاه تا ترمینال چیزها شنیدم از یکی از همین گل ها.
راست می گفت.
همه چیز زیباست. و تو زیباترینی.
بازم داشت یادم می رفت.دوستای مهربون کارگاه کوچولو بهارتان مبارک و دل هایتان بهاری.



سپاس

یه دنیا مهربانی، صمیمیت و دعای خیر

تقدیم به همه ی کسانی که تا ابد توی اطاق کوچولوی دل من جاری اند،می پرند، می گریند

و خیلی وقت ها می خندند.

تقدیم به آنانی که آفریدند عزت نفسم راو کشتند غرور کاذبم را.

تقدیم به کسانی که میرن و معتاد میشن.

تقدیم به کسانی که داغدار میدان میشن(به دل نگیرن، هنوز اول عشقه، سفر دنباله داره).

تقدیم به کسانی که نمی دونم چرا چهارشنبه ها قات می زنن.

تقدیم به کسانی که اندر عجبم که چرا تا حالا سرطان پوست نگرفتن.

تقدیم به کسانی که شاید می خوان مهندس صنایع بشن.

تقدیم به کسانی که ( راستی بچه ها این پسره پول ما رو نداد؟)


کسانی که زندگی کردن را می آموزند، کسانی که عزیزترین برادرانم خواهند ماند،

کسانی که سفید سفید سفیدن هر چند که در ظاهر . . .(در ضمن فوتبالشون هم عالیه).

کسانی که فقط دوست دارن سمبوسه بخورن نه کار دیگر و اصلا هم تو بعضی فکرها نیستن.

کسانی که سقراط را منطق آموخته اند و حنجره هایی دارند از طلای ناب.


و تقدیم به یه آدم یه کم خوب، تقدیم به علی آقا که می خواد مهندسه ی کامپیوتر بشه.

تقدیم به کسی که کارت tv رو خیلی خوب و با استفاده از تجربه های قبلی خودش بلده نصب کنه.


و باز تقدیم به کسانی که من نمی دونم چرا وقتی تلفن زنگ می زنه، در رو باز می کنن!

کسانی که چرا این قدر به دماغ (ببخشید بینی ) قلمی خود افتخار می کنن.

کسانی که از یک هفته قبل موز می خورن!!! (راستی بچه ها این پسره پول ما رو نداد؟).

کسانی که زیاد می فهمن و کاش که نمیفهمیدن. کاش نمی دانستند مگنا ارزانتر از مور است.

کسانی که موذن مسلمین و مراقبان لامپ های مردم اند.

کسانی که اونقدر پاک اند که نمی گذارن منی که دزدم رم (نوعی حافظه ی سریع) کش برم.

کسانی که من آخرشم نفهمیدم چه جوری مخ طرف رو زده بودن که به موبایلشون زنگ

می زنه و 45 دقیقه حرف می زنن.


تقدیم به کسانی که نظم را در جامعه ی دانشجویی نهادینه کردن!!


میدانید کاش بهشتمان نیز این گونه بود . . .

و تنها ممنون از همه چیزتون که جز خوبی چیزی نبوده.


سپاس، هم اطاقی ها. . .

تقدیم به همه ی مادران ایلم قشقایی

یادت است آن روز را که ......

نمی دانم. تو گریستی بر من و من شاید بودم ... .

من مست از بودن و تو باز می گریستی.

من دیدم اما کاش خیالم بود.من نخندیدم و تو میخندیدی.

من آمدم که بروم اما تو رفته بودی .می دانی چرا؟

ایستادم و خواستم که بیابمت اما من دریایی نبودم و تو اما باز میخندیدی.

راه افتادم و گشتم و دیدم آدمک ها را، دیدم خوشبخت هارا، دیدم مدرن هارا

حس خوبی بود.

خواستم پرواز کنم اما من که بال نداشتم. می دانی این یعنی چه ؟


آره.من خواب بودم.

کمکم کن. تو را "به اجاقت قسم" می دهم بگذار

دستانی را که مدرنیسم از تو گرفتند ببوسم

شاید بیابم تو را، خود را، و شاید خدا را.

آدم خوبه...


تا حالا شده یکی بیاد با دفتر شصت برگ آز الکترونیک بزنه تو سرت


 و بهت بگه دوستت دارم ؟

شده نظر وبلاگتو با یه  تو گوشی بدن و بگن عالی بود؟

شده دوستت داشته باشن و هر روز کوچیکت کنن و بکشنت ؟

اصلاً دوستت داشته باشن؟

ولی خوش به حال من .( دارم پروانه ای میشم .

 شماها زورتون نگیره .تو هم زورت نگیره تا آخرشو بخون بعد).

خلاصه اگه اینجوری شده بود همیشه فکر می کردی یه چیزی گم کردی و شایدم گم کردم.

همه جا رو میگردی و وای به حال اطرافیانت اگه پیداش نکنی . دیگه نیستی با اون آدم خوبه.

بد میشی .داد می زنی . فحش( ! ) میدی و هی آدم خوبه می زنه تو ذوقت.

امّا دلت به حال آدم خوبه میسوزه. دوستشم داری. دوستت داره ، می خواد دور شمع نسوزی و تو اصلاً...

ناامیدش می کنی.زجرش می دی .

 آخه دست خودتم نیست. بی ظرفیتی { ر.ک بی ظرفیتم } .

امّا آدم خوبه خیلی صبرش زیاده اندازه ی تموم آدمای بد دیگه(البته یه کم بیشتر).

بیشتر که زندگی (!) می کنی می بینی آدم خوبه رو اصلاً بی خیال بجز تو مگه آدم بدی هم وجود داره؟

اینجاس که می خوای واسش زیر آبی بری ، امّا کاش می تونستی.

 میگی من و خدا دو تایی آدم خوبه رو دور میزنیم امّا بدون آدم خوبه نمی تونی خدا رو داشته باشی.

حرفاشو نمی فهمی چون خیلی کوچیکی امّا چرا بزرگ نمی شی(؟)

 شاید جراتشو نداری و شایدم لیاقت.

هر روز داری پایین تر میری و هی زجر می کشی و آدم خوبه بیشتر.

بعد می آی و رو وبلاگت می نویسی " به خدات خودمم نمی دونم دارم چیکار میکنم "

 و آدم خوبه فقط میخنده.

چون خوب میدونه داری چیکار میکنی. ولی چرا نمیگه ؟

شاید چون دوستت داره ، شاید چون بی ظرفیتی ، شاید چون ...

بگذریم. فقط می خوام بگم

 " به خدات قسم فکر می کنم شکرگزارش هستم امّا کمک کن بزرگ شم مثل تو ".

آخی راحت شدم .الان می تونم راحت بخوابم. شما ها هم خوب بخوابین.

 [امّا آدم خوبه بیداره]

ne gezal

Ne gezal gecalar , ne gezal royalar , ne gezal donyalar , ne gezal ğardaşlar , ne gezal ne gezal

Denam hangi kimseya sarü , sana imidli olam

Düşasim bü yula gedam gedam , garag bü ağşam elacag

Olmason donyayiz olmason

Ben daha bilmiram ne ediram ne danuşğlari ki eziminan edmirdim çok gedirdim okarüya ama ö zaman ki gezlarimi açiram geriram yü ben çok çarasizam

Anam gezlarini heç donyaya satamam . tarüm ben sameyam beig olam hara ğaçasim

Ez gunlarima bakanca isiram elimi çiğirdam . ak gezal günlarim hara gediz siz bağlayiblar beni adamlariki ensanigdan ne bilildar

Ak tarü hanü ö arrü günlar . bir koçik havciğ varomodi bena galirdiki donyalar benim di . ama tarüm anam gezlari yaşi donymi bendan aldir . ö gezal büa aldari ağldimi başimdan atir . ben daha danuşmam sandan ez ışingi ger . ez geindima yüldaş varüm YAR varüm elim bendan irağdir !! . ğuy gapimi arrü deyam onlardan ilari dayir saning varü donyalaring

çarasiz gündi koş ezim

 

 

توبه ی من

ساقیا بار دگر مست می دیوانه سازت گشته ام

در خماری از شرابت با وجودم تار سازت گشته ام


 تا  بگیری دست این مسکین بی کس در جهان

بار دیگر با وجــودی از شــرر پـر در نمازت گشته ام


در پی یک خانــه ی کوچــک در آن فردوس نــاب

در قنوتی پر ز خواهش از وجود بی نیازت گشته ام


تــا بـیــامــرزی مــــرا در صــبــح روز رســتــخیـز

در شـب تاریـک دنبـال نوای چاره ســازت گشته ام


                                     تــار ســـازم در نــیـــازم بــا نـــمـــازم چـــاره ســــاز
                                     با سر و جان سوی این مهر و وفای یار بازت گشته ام
.:ساسان زارع
 
    به نام ...  
 یکی نبود و همه بودن . تا اینکه اون یکی خواست باشه. اما نمی دونست که بودن... این یکی ما رفت و عاشق شد . چرا؟  آخه می خواست باشه. این یکی ما رفـت و دیـونه شد .  چرا؟   آخه می خواست عاشق بمونه. این یکی ما خجـالت میـکشید .  چرا؟   آخه نمی خواست تو تاریکی گریه کنه. این یکی ما داشت میشکست . چرا؟   آخه پا هاشو بسته بود. این یکی ما شـروع کــرد بـه ...   چرا؟   آخه نمی تونست حرف بزنه... این یکی ما داشـت میـمرد .     چرا؟   آخه شاید اون ...... این یکی ما رفت و رفت و رفت ... این یکی ما آواره شــد . چرا؟  آخه عاشق شده بود.                                                                                           
.: زریر

عشق یعنی جام لبریز از شراب
عشق یعنی تشنگی یعنی سراب

عشق یعنی خواستن و له له زدن
عشق یعنی سوختن و پر پر زدن

عشق یعنی سال های عمر سخت
عشق یعنی زهر شیرین ، بخت تلخ

عشق یعنی با " خدا یا " ساختن
عشق یعنی چون همیشه باختن

عشق یعنی حسرت شب های گرم
عشق یعنی یاد یک رویای نرم

عشق یعنی یک بیابان خاطره
عشق یعنی چهار دیوار بدون پنجره

عشق یعنی گفتنی با گوش کر
عشق یعنی دیدنی با چشم کور

عشق یعنی تا ابد بی سرنوشت

عشق یعنی ...


.: کورش عزیز

چرا؟

چرا  این همه دیر آمدی؟
چرا سوسوی آن همه فانوس را که بر تاریکی فاصله نشاندم
ندیدی؟
چرا هق هق گریه های  تلخ مرا در هزاره هجران
نشنیدی !
و هیچ فکر نکردی که شاید شبی نقاله شکسته ماه را
با گردن خمیده خسته گی هایم اندازه کنند
می آیی ؟
با رگبار بی قرار انگشتانت را بر دف ماه می نشانی و می روی
بی که بدانی دیری است که ما از یاد آسمان رفته ا یم چرا این همه
دیر آمدی؟....!

 
             متن از حسین.م                     
  

                                 تشنه گی

تشنه گان خفته خواب آب می بینند  کاسه ها ی  آب لبریز
کوزه هایی از عرق تب ریز ......
می توانستم اگر تا صبح بیداری کوزه ها را در نسیم سرد بگذارم
تشنه گی را می نشستم  با کلید صبوری اندر مشت.