گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

حیف نون

امروز برای اولین بار توی عمرم یکی بهم گفت حیف نون.

مثل همه ی اون چیزایی که هی میچسبوندم بهم و هی من میدویدم تا ثابت کنم اون نیستم،این بار هم میدوم.

اونقدر میدوم تا بهش بفهمونم حیف نون خودشه،باباشه،هفت جد و آبادشه.

من باید بدوم.

حرف هایم

همه ی درس امروز من این باشد که یاد داشته باشم اصراف نکنم.

سرانه ی مصرف خنده هایم،حرف هایم و نگاه هایم را بدانم.


پ.ن:

- خدایا یارم باش تا محتاج جز تویی نباشم و کنارم باش تا ترسوی کوته دیده گی هایم نباشم.

- خدایا نفس بی عزت،بی تن بودنش بهتر است.به تو توکل می کنم.