گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

حرف هایم

همه ی درس امروز من این باشد که یاد داشته باشم اصراف نکنم.

سرانه ی مصرف خنده هایم،حرف هایم و نگاه هایم را بدانم.


پ.ن:

- خدایا یارم باش تا محتاج جز تویی نباشم و کنارم باش تا ترسوی کوته دیده گی هایم نباشم.

- خدایا نفس بی عزت،بی تن بودنش بهتر است.به تو توکل می کنم.

خواستن

همه اش  هی این پاسخم میشود که اگر این زندگی را هی کشش بدهیم آخرش چه میشود؟
خب به نظر من جر می خورد لابد. 
و اینجاست که می گویم عرض این زندگی را باید بسط داد.همه اش این شده که به هر قیمتی زندگی کنیم.حتی به قیمت جر خوردنمان.و خیلی وقتهاست که یادمان میرود برای چه زنده ایم.اینجاست که هی کورکورانه رنگ بد بینی را بر میداریم هی گند می زنیم به زندگی،به داشته ها،به افکارمان و شروع می کنیم به سیاه نامه نوشتن.
و آرام خدا میان زندگی میرود آن پشت ها.خدا میرود و تنهایی اطرافمان بزرگتر میشود.هی متوسل می شویم به آدم ها،به همه ی آن ناکس هایی که حالا شده کس.
و هی تنهاتریم.
خدایا توکل را یادم بده. :)