حالم امروز زیاد خوش نبود . حس میکردم میخام بمیرم . معده م می سوخت . از غذا می ترسیدم . خسته بودم . اما یک روز دیگه هم گذشت . با صبوری . با امید .
و باز شکر
خدایا کمک کن تا فراموش نکنم . کمک کن هر روز شاکر باشم . هر روز رو هدیه ای پاک از سمت تو بدونم .
عصری و الانی که دارم این پست رو مینویسم بارون میاد. توی خیابون عرفان منش خوردم به یه پراید . هاجر وقت معاینه داشت . عجله کردم . اشتباه از من بود . خلاف رفتم . ناصبور بودم .
خدایا صبوری رو یادم بده .
دیشب حس بدی گرفتم. حرفای بدی از یکی شنیدم و خیلی مراعات کردم . خوب متوجه میشم که شهوت ، شرافت آدمی رو میندازه تو جوی فاضلاب .
عصبانی هستم . از خودم . از اینکه که جوری رفتار کردم که کسی بتونه اینجوری متلک بارم کنه . و کاش …
آذر با باران صبحگاهی دلبری میکنه . هوای این روزهای شیراز انگاری مکتب مولاناست و دنبال شیدایی های او با شمس.
چقدر بوی خیسی پارک حوالی اداره به دلم آرامش میده .
خدا رو شکر . شد دو هفته . هر چند همکار جدید شده همراه پیاده روی های صبحگاهی من، اما بازم بخش های خوبی از فری کنفرانس رو گوش میدم .
خدایا شکر
دفترچههای مادر اینا امروز تایید و ثبت نهایی شد . تقریبا ماهی یک میلیون و نیم از حقوقم کسر میشه . دوست دارم اونقدر زمان و قدرت داشته باشم که بتونم کمکشون کنم تا راحت زندگی کنن. گوش های پدر سنگین شده . رووش نمیشه اعتراف کنه اما واقعا به سختی چیزی رو خوب متوجه میشه .
و چقدر پول راهکار تمام مشکلات میشه .
بایست هر روز رو شکرگزار باشم . باید دعا کردن رو یاد بگیرم و خواستن رو. اینکه به زبان بیارم. اینکه بدونم چی میخام . و ۱۳ روز شد .
کمکم دارم به دوهفته و نیمه شدن ماه نزدیک میشم . ۱۲ روزی میشه که هر روز به یادم میارم بایستی پاک باشم. از هر چه نفرت. از هر چه ناصبوری. از هر چه تندروی. باید آرام باسم چون خدا . چون جهانش و صبور و صبور و صبور . تا ابد صبور .
سه تا از دوستان باید جابجا بشن. به امین عادت بیشتری داشتم . و چقدر من تغییر کردم. سنگتر شدم . نه رفتن خودم زیاد آزارم میده و نه رفتن کسی . چقدر چهار سال قبل همه چیز برام سخت بود. هر چی مسن تر میشم وابستگی م به محیط داره کمتر میشه و سعی میکنم آمادگی هر اتفاقی رو داشته باشم . دنیا نسبت به ما بی رحم تر و بی تفاوت تر از اونی هست که فکر میکنیم .
خدا رو شکر یک هفته و ده روز رو گذروندم. باید هر روز اینجا باشم . تکرار کنم که یادم نره. توی مسیری باشم که نور هست، خدا هست ، امید هست ، بینش و درک از خویشتن هست و آخر این راه دنیای آدمی آرام است و زیبا .
خدایا خودم رو به تو میسپارم. هر روز آرام ترم کن. دلم رو هر روز قرص تر و روحم رو سرشار از نشاط .
صبحانه کم خورده بودم. خیر سرم مثلا رژیم باشم. با بچهها رفتیم بیرون. حوالی ظهر آب انار بستنی خریدیم. تمام لذت گردش امروز صبح رو ازم گرفت. فشارم افتاد. از خودم بدم میاد.
همه چیز رو ساده تر میگیرم. از وباپهای آیفون گرفته تا مدیریت کالی را . تا پاکی و سلامت را . تا بهبودی را .
موسیقی را لذتبخشتر گوش میدم . و باز امیدها دارم به آینده . پرخورتر شده بودم . میرم باز برای ریاضت . البته وزنم خدا رو شکر عالیه . دارم به این درک میرسم که خیلی از ناراحتی های روزانه برای چیزای خیلی بیاهمیت هستن.
زندگی زیباتر شده و خدا نزدیکتره .
روز نخست آذر است . اصلا اولین روز پاییز است گویا. هوا ابری ست . طبقهی سوم آپارتمان علی دراز کشیدم و از پنجره آسمان ابری را نقاشی میبینم . شیراز عطر بهتری میدهد .
ثبت اولیه دفترچه مادر اینا روی فیشمن نشسته . دفتر بیمه گفت یه چهار روز دیگه برم . پدر حالش خوش نیست. دوست دارم برا شنوایی ش زودتر ببرمش . یه سر هم رفتم کتابخونه . روضهالصفای پسر رو عوض کردم . داره جلد ۵ رو میخونه .
اداره باز تغییر داشت . با ز انتقال .
خدایا زودتر کمک کن.
امروز به آخرین عدد تک رقمی رسیدم . خدا رو شکر . حالم دلم هر روز داره بهتر میشه . امیدم به آینده روشنتر. و همه چیز بوی خدا میده . فری کنفرانس دوست داشتنی رو دارم. روزنوشت های بلاگاسکای را نیز .