این بیست و هشتمین پستی هست که از زمان ایجاد وبلاگ توی یک ماه انتشار کردم.
از سال ٨۵. از فروردین ٨۵ توی کارگاه کامپیوتر دانشگاه.
نوشتن آرومم میکنه. وقتی تنهایی و مونس زیستنت خودته و خودت، پس آدمی باید پناهی داشته باشه برای تاب آوردن.
هر چی جلوتر میرم متوجه میشم خانواده ای در کار نیست. معشوقی نیست. همکاری نیست. یاوری نیست. فقط مرگ در سایه نشسته ت به ما مینگرد.
باید تنهایی رو بیشتر تمرین کنم.