گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

بهزیستی

از بهزیستی زنگ زدن برای هاجر. دو تا فرم بلند بالا دادن که باید از هزار جا استعلام بگیرم . فردا اداره نمی‌رسم. و امیدوارم فردا و توی یه روز بتونم تمومش کنم. 

مادر گفته که عصری باید بریم برای مراسم ختم اون بنده ی خدا که خودش رو کشته . 

از همه چیز خسته شدم

کاش توی زندگی کسی جز خودم رو نداشتم