کارای اداره خیلی زیاد شده. کمی ناامیدم. اینکه هرکاری هم انجام بدی بازم انگار چیزی تموم نمیشه. یه همکار داریم وقت و بی وقت خیلی راحت و بدون ذره ای عذاب وجدان میره و یه نامه پزشک میاره و میگه مریض شده. الان چند روزی میشه که نمیاد سر کار. با خودم میگم نکنه زندگیِ درست رو همین آدم داشته باشه. بسیار خودخواهانه فقط به فکر زندگی خودشه. هر بار که بیخودی و بی جهت نمیاد اداره،ما مجبوریم بیشتر کار کنیم.هر چند روزهایی هم که مثلا حضور داره فقط ساعت رو پر میکنه و هر ارباب رجوعی رو به بهانه ای دَک میکنه.
کمی ناصبور شدم. دیروز انگیزه ای برای کار نداشتم. اتلاف وقت داشتم. اما درست نیست. من میگم ما در قبال اکسیژنی که از زمین حرام میکنیم مسئولیم. ما اومدیم تا خود بهتری تحویل بدیم و اگه منم بخام مثل مابقی باشم که چیزی درست نمیشه. باید بی توجه با حواشی کار خودم رو انجام بدم.
راستی لپ تاپ دوست داشتنی کاملا درست شد. خدا رو شکر مشکل سخت افزاری نبود. بایوس رو آپدیت کردم و الان با لینوکس مینت و محیط ساده و روان xfce حسابی راحتم.