گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

کارمند وظایف دیگران

توی دفتر بیمه نشستم. بیرون نسیم خنک شیراز تمام وجودت رو پر میکنه از عطر بهارنارنج. و چقدر خوشبختیم با شیرازمون . خانم کارمند یه دخترک عینکی جوان هست که معلومه از زورگویی همکار آخر سالن خسته س. گاهی وقتا کمی با گلایه از وضعیت کار باهام حرف میزنه. کارش رو خوب انجام میده و میگه توی این کشور خوب ها جایی ندارن. راست میگه متاسفانه . حداقل از نظر من حرفش درسته . وقتی دلسوزی باید جور همکار بی رحم آخر سالن رو هم بکشی . باید دلت به حال مراجعه کننده بسوزه و بگی اون بیچاره چه گناهی کرده . و هر روز تو خسته تر از مابقی از در اداره‌ت یا شرکت‌ت می‌زنی بیرون. و یه روزی خسته میشی از این همه خودت بودن .