گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

فاطمه(س)

خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه ی بزرگ است، دیدم فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است. دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است. دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است. دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است. باز دیدم که فاطمه نیست.

نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست. فاطمه، فاطمه است 


.: دکتر شریعتی


پ.ن: اینجــــا هم بودم؟!!

من و التماس و علی و علی(ع)

علی چه برایت بگویم پسر.

از کدام دینم.من هنوز مولتی ویژن و اسپایس را نیک یاد دارم.

علی چقدر دلت را می شکنم هر روز! نمی دانی چقدر بی لیاقتم.

من همیشه راه ها را نیمه می بازم.

علی،کاش می توانستم گریه کنم.به جای این همه خودخوری.

راستی علی،هنوز هم "علی(ع) تنهاست"؟

آخر خواهشی داشتم.تو چی،پارتی من می شوی؟

اگر او را دیدی بگو که کتابش بالش خوابم شده، بگو اسمش را خوب حفظم،

بگو راستی من هم گاهی تازه یادم می افتد که حق هم بوده(شایدم هست!).

علی،من چقدر بدبختم.من، تو و علی(ع) تو را این همه ذلت دادم.

علی کاش بودی.دلم هوای "کویر" می کند.بوته های رفته بر باد.

صدای ضجه ی زمین و ندایی که شاید وجدانم باشد.

علی منم دوست دارم رشد را،ایمان را،بودن را،چیزی به اسم عصمت را.

علی،من می دانم که چرا پهلوی فاطمه(ع) این همه درد است.

اما من بازنده ی نیمه های خالی ام.

علی،اینجا غروب ها دلم بیشتر می سوزد تا بگیرد و بیشتر از همه به حال خودم.

کمکم می کنی؟

خودم می دانم اینها حتی ریگ های "ابوذر" هم نیستند.

علی من گاهی از خودم می ترسم.

کاش باز خواب زمستان را می دیدم.

راستی تو چی،دعا خواندی تا شهیدت کنند؟