برام عجیبه که چرا یه کارای ساده ای رو نمی تونم انجام بدم. چند ماه پیش ۴ کیلو وزنم بالاتر رفته بود.گفتم دیگه شکم پرستی نمی کنم. ماه اول خیلی اذیت شدم و بعدش کمکم دیدم اونقدرها هم سخت نبوده. بعد از اون شروع کردم به پرهیزهای بیشتر. سعی کردم وقت کمتری از خودم تلف کنم. کتاب بخونم. منطقی تر پول خرج کنم و به خودم بیشتر اهمیت بدم. حوالی شش ماهی از این شروع میگذره. خیلی از مسیری که تووش هستم راضیام اما نمی دونم چرا چیزای ساده ای همیشه هستن که تمام وجودم رو افسار زدن و همیشه بهم ثابت میکنن که هر چقدر هم مرتاضی کنم بازم غلام آن خواستههام هستم. صبحی با بچه ها میزنیم بیرون. صبحانه میخریم و من میشم همبازی همسن آن ها. صبحی تلاش میکنم عقبگرد دیروزم رو بپذیرم و شروع کنم به از خدا خوبی خواستن. صبحی دعا میکنم برای خودم. از تمام دنیا میخوام که مراقبم باشن. و به خدا میگم نکنه منو توی غرور همراه با نفهمی بچهگانه جا بذاری. نکنه منو بسپاری دست خودم و باد هوس چرخانچرخان به پستی ها فرودم بیاره. خدایا آرامش و امنیت حضور تو ،خدایا ایمان و یقینت رو،خدایا آمیختگی با خلقتت رو، خدایا بوییدن و دیدن وجودت رو میخام. خدایا کمک کن به خودم ببالم.