گاه‌نوشت‌های یک زریر

بیدارم . شبی مهمان داشتیم. عصری با دوستی صحبت کردم که بیشتر منو مصمم میکند به اینکه چقدر تنهایی امن تر است. همه ی آدم ها چاله های احساسی مختص خودشان را دارند و با هر کسی که بخواهی از حال دلت خبری دهی می بینی زودتر از تو دارد شیون نداشته های باید داشته ی خود را زار میزند. 

این حجم از خود دوستی آدم ها برایم عجیب است و چرا این همه دنبال ترحم هستیم.

فردا باز صبح را عازم کار خواهم بود و باز از همان نخستین دقیقه صف مراجعین. دارم تمرین صبوری میکنم. باید یاد بگیرم با تنهایی های همیشه داشته ی میان آدم های شلوغ کنار بیایم. باید بپذیرم که جز خودم یاوری نیست.



پی نوشت: و همچنان چقدر از لینوکس لذت می برم