شاید برم.دیگه هیچی برام نمونده.
از خایه مالی های اون ساختمون مسخره هم خسته شدم.کاش پول توش بود.
شاید اون بیچاره ی مرتد راس میگه.
شاید منم برم قرآن بفروشم تا
کک نخرم.
از CSS،HTML،ASP،PHOTOSHOP و ... (از همه ی این اسم های آشغال حالم بهم می خوره).
از تخصص هایی که اندازه چوپانی هم به درد نخوردن.
اسم هایی که هیچی توش نیس...
کاش منم یکی از شکم گنده های نزول خور سرچهارراه بودم.
رساله ها رو میخام بالا بیارم.
من از صدای گریه نمی ترسم
بیدل جان ، ترسم از فقره.
از گزش های زندگی.
حالا عبدخدا هر چی میخاد مودب بگه.اما زندگی من های چوپان بهتر از این نمیشه.
شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 09:40
همه گم ن ....
طهران لعنتی و این روزها ... بیا حتما ...
:)
دادا چی شده؟؟
کشتیات چرا غرقیدن؟
غرق عرق . . .
من این حوالی ها گم شده بودم زریر ..
تو کجا ها بودی ؟؟؟
سلام رفیق. یه خورده به خودت استراحت بده... تفریح کن. اینقدر سخت نگیر....
میبینی خیلی خسته ای
بشو یکی مث همونا
خیلی هم سخت نیست
ولی فکر کنم درد اون گزش ها رو آسون تر تحمل میکنی تا...