این منم یک زریر. پر از شیطنتهای پسرانه و تجربههای پدرانه. میان دستهای ریرا چشم به آغوش عشق گشودم. میان پاییز دلم را از خدا پسگرفتم و تمام دنیا را به اسمش صدا زدم . زودرنجم و نازک نارنجی اما سعی میکنم خدا رو میان آدمکهاش گم نکنم .
دستهام رو سپردن به دامن یار و جسورانه هر روز انگاری کلاه میکنم برای جنگ . آشوب دلم را موسیقی صداش ، صدای خدا میان مسیر پیادهروی و دیدنِ امید آدمیان ، آرام میکنه. نوشتن رو دوست دارم اما اندکی شیرازی تشریف داشته و حال نگارش رو زیاد ندارم . با اینجا سالها رفاقت دارم .
ادامه...
پس از خودت متنفر نیستی چون این نماز نشون میده که هنوز خودتو دوست داری پس مطمئن باش الان داری خودتو از دید خدا میبینی.الان فکر کنم شدی مثل دعاهای امیر حافظی با اون دستای کوچیکش که خدا خیلی دوستش داره .البته به همون اندازه هم باباشو دوست داره
دستت درد نکنه .شمارشگر هم بذار.
پس از خودت متنفر نیستی
چون این نماز نشون میده که هنوز خودتو دوست داری پس مطمئن باش الان داری خودتو از دید خدا میبینی.الان فکر کنم شدی مثل دعاهای امیر حافظی با اون دستای کوچیکش که خدا خیلی دوستش داره .البته به همون اندازه هم باباشو دوست داره
من هم زیاد جا می مانم و مامان هی موقع اذان با طعنه دعا می خواند ک خدایا این دختر من را هدایت کن.
خوشا به سعادت
یکم هم ما وحشیها رو دعا کنید.
من وقتی شروع کردم نماز خوندن، واقعا خودم نمیفهمیدم چی شده... وقتی اذان میگفتن با کله بلند میشدم، منی که اصلا اهلش نبودم!!!!!!!
خوش بحالت
واقعا میگم