گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

زمستان را خوب یاد دارم!

زمستان را خوب یادم است.با آن چشم های پر آب و چراغ های نفتی ای که کفر هر شب ات میشدند و تو هی هیچ نمی توانستی جز صبری که یگانه راهت بود.زمستان با آن برف ها و چکمه های سوراخ.با پاهایی که تا نیم ساعت نمی دانستند چراغ نفتی چشم کور،روشن است.
زمستان پر بود از سر خوردن و زمین خوردن و شل شدن و باز کفرهای روزانه.روزهایش را که،تمام امید ات میشد گوشه چشم خمار خورشید خانوم،تا شاید یادت رود که دستهایت سردند و سرخ و یخ.آن روزها قانون اصطکاک رو خوب می دانستیم.
زمستان را خوب یادم  است.من بودم  و کتاب های قصه زیر گلیم های سوراخ با نیم تنه ی سردی که هر چه بود را پوشیده تا نکند که تاب نیاورد و نخواند و بخوابد و باز صبحی.شبهایی که گاه تا سحر طول عمرشان بود و پسرکی که فقط او بود و دنیای بزرگ ناتمامش.اتاقکی که هر شب اش،همه کس اش.
زمستان را خوب  خاطرم دارم.آش سبزی ای که ترش بود چون طراوت کودکی ها و شوری اش را از چشم های مادر به عاریه می گرفت.گفتم مادر.شب نشین تمام زمستان های کودکی.و من بچه گرگ ترانه هایش.نوایی که می تاخت و می زد.تا چشم ها را سو بود.تا گاهی حتی سپیده خانوم شهری ها.می خواند و میزد بر پشت زخم های روزگار تا شاید جا نماند گلیم خاطره ها از بافتن.و من هی می خواندم.من بودم و کتاب های آن دبستان لعنتی.اما یاد می گرفتم که باشم و هستم.من گرگ سپیده دم شهری ها بودم نه میش اش.
زمستان را خوب خاطرم است.اولین چایی ای که بیدارم ماند.بوی خوش دود هیزم خیس خورده و ذاغ و اسفندهای  مادر.باران های سیراب و موهای خیس من و دلتنگی های بی خودی برای پدر.چکمه هایی که همیشه سوراخ بودند و زخم هایی که گاهی هم گرم ات می کرد.
و من یاد می گرفتم.اینکه خیلی چیزها خیلی هم خوب اند،مثل مزه ی خون گوسفندی.مثل صدای جیر جیر سالن بزرگ خانه با آن خاک های مودار.مثل جاروب های میان بارانی.
زمستان را خوب یادم است.اوائل عاشق برف هایش بودم،اما هر روز بهتر می فهمیدم که بی-برف راحت تر می شود با کفش های خیس خورده دوید.بی-رحم راحت تر می شود مرد این روزها ماند،زنده بود و زندگی کرد.اینکه قداست پاهای خشک شده ی آن حیوان به گهواره ی کودکی هایمان،به بزرگی ظرف ایمانی است که در آن فهمش می کنیم.
و افسوس که بعضی ها فراموشم شد.فراموشم شد داستانک های تفاهمانه ی شهری های اتو کشیده،هیچ نیست جز  لذت پس از شهوتشان.شهوت ماندن و بودن و شدن.بی هیچ جنگی.و این با مرام مردی خیلی ها کج بود.
یادم رفت که زندگی همان بود که من داشتم.و شدم زاغک معروف آن دشت فراخ.یادم رفت دستهای خوناب مادر وقت بازگشتش.دست هایی که تمام زندگی را اینجا روبروی دیده هایم رژه می روند.
حال روزهاست که زمستان را خوب یادم می آید.گرگ زاده ای که آمده تا ابد بماند.تا خود خدا.میدود تا نشنود بوق های فرهنگ بی تمدنی را.و می جنگد.دوست دارد شبهای زمستانی اش را.و هنوز هم زمستان است،با شبهایش.و پسرک و نوت بوک و یک باطری ته شارژ.
چه لذتی دارد آنی که فقط تویی و او.سکوتش.گهواره ای حالا شده نور چشمی همان پدری که با باران دلتنگش می شدی.و باز میدویم.تا نان شب فردا.تا مرد کوچک یک خانه.من هستم.دفترچه ی یادداشتم همان دستهای سر خورده.همان آسفالت یخ زده ات زمستان.می آیم و باز خانوم ابرو کمان شهری هستی برایم.باز زانو خواهی زد.به همان اندام ظریفت قسم.به شرافت شیفته گل فراهانی ات قسم.خوب می خوانی با ساز نا جور دل من ها،خوب می دانم.خوب.

نظرات 11 + ارسال نظر
Alone پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 13:50 http://Www.sevdah.blogfa.com

سلام من که چیزی نگفتم بعدش در جواب اونکه خودش میدونه حالا حالاها زیرشه زیاد هم تلاش کنه گره کارش بدست جرثقیل مش جعفر باز میشه سیچمیشم ایسنه پسر مای بی بیتو عوض کن هنوز بوی واکسن میدی بچه دور از هیاهو شرمنده داداش بی ادبی کردم تو وبت خودت که منو میشناسی

زهرا سه‌شنبه 4 بهمن 1390 ساعت 20:48 http://www.ghasedak-flight.blogfa.com

خیلی دوست داشتم اش.

رضا سه‌شنبه 4 بهمن 1390 ساعت 15:28 http://reza19.in

چرا همیشه باید ثانیه ها رو دنبال کنیم.
چرا باید همیشه حسرت گذشته رو بخوریم.
چرا باید به یاد بیاوریم.

زمستان بود که بود!

هیچ کسی مثل من زمستان را به یاد نمی آورد.
اما باید کنی جلو روی آدم رو دید.

بهر حال میدونم منظور شما چیه.

آها راستی دیدی این آقام http://www.sevdah.blogfa.com/ اعتراض کرد

حالا میشه بگی چیه من و این بچه مثل همه؟!

من که هیچ شباهتی نمیبینم.

البته ناگفته نمانه خیلی شبیه بچگی های من.
واقعاً میگم پنج شیش سال پیش منم اینجوری مینوشتم

بهش پیام دادم.
دیگه اون میدونه.

مصطفی سه‌شنبه 4 بهمن 1390 ساعت 11:53

سلام.من که خیلی حالیم نشد در زمان بچه گیت چکمه هات سوراخ بودن برف اومده حالت گرفته شده! یا اینکه طور دیگه ای شده!
به هر حال برف برای من یادآور خاطرات خوب زندگیمه تعطیلیه مدرسه»برف بازی»آدم برفی آخ که چقدر دلم برای برف تنگ شده.

ممنون داداش که هستی.
چند تا عکس دارم.میخام حجمشون رو کم کنم.
میفرستم برات.
از برف متنفرم.

هنوز با تو سه‌شنبه 4 بهمن 1390 ساعت 00:38

قشنگ می نویسی پسرخوب. برای همین عیب نداره ۱عاشقانه لینکت باشه. ولی دیگه با اون لحن طلبکارانه نظر نده تو وبش.. بهت نمیاد موفق و مانا باشی...

اگه مهدی اینو گفته بود همین الان لینکش رو بر میداشتم.
فکر نکنم کسی اونقدر کامل باشه که بخواد وزن شخصیتی آدما(وبلاگا)رو بسنجه.
اینجا اونی نیستم که بیرونم.زیاد زیاد زیاد تلاش میکنم که خوش سخن باشم تا شاید عادتم بشه.
اتفاقا خیلی هم بهم میاد.
از نظرم خوشش نمیاد پاک کنه.
مردها با اسم و آدرس نظر میدن.بعضی وقتا هم فحش میدن،اما بازم با اسم و آدرس.تا ساعت 12 ظهر جلو در مدرسه بتونیم قرار بذاریم.
من خدا رو دارم.به بودن خیلی ها نیازی نیست.
من قبل ها هم گفتم،مثل خانوووووما گدایی لینک نمیکنم.
زیادم به به و چه چه الکی بلد نیستم.
ممنون از دعای آخریت داداش.

نانوز دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 19:59 http://nanos.ir/

سلام
نه بابا من تعجب نکردم
اخه تو نت برادر و خواهر و پدر ومادر اینترنتی زیاد شه
گفتم شاید به رسم ادب شما رو با نام پدر لینک کرده.

Alone یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 21:05 http://www.sevdah.blogfa.com

سلام داش نگفتی چه شباهتی بین اون بود و من؟ من کجا؟اون کجا؟

خودت می فهمی!

Alone یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 19:07 http://Www.savdah.blogfa.com

سلام داداشی منم دویدم تو همون خاکهای بارون خورده شیم شلم شیمپو صدای قشنگی داشت چکمه های سوراخ زمستان من آرنولد بود وقت زمین خوردن سرد بود خاکش مث قبر بود فقط جسد میخواست منم خوردم زمین ولی جنگیدم تا جسد نشم البته زخمی بازم معرفت همون چراغ نفتی دیروز بخار آستین های جاکت که رو انگشتات بود بازم جنگیدم واسه یه خیال مبهم زمستان بود همون دلتنگی واسه پدری که ماهها فقط حضورش انتظاری بود از نبض خاطره های همین دنیا آره زمستون رفت من موندم و کودکی های بزرگ شده کاش منم گرگ میموندم بازم زمستون اومده ولی نه دیگه اون آرنولده و نه من کودک وصله پینه ای من یادم رفته زمستونو ولی هنوز دستای مادرم از سرما ترک ترکه و زمستون من جنیفر پلو پزی منم و دلهره ی فردایی که میدونم نیست راستی من شبیه هیچکی نیستم من خودمم ترپاق ایسنه چوچور ادممیشم نه یه جای سفت

تو دیگه داغمون نکن پسر.
مجری خوشکله رو عشقه
منم چوخ ترپاق ایسنه چوچور ادممیشم.

[ بدون نام ] یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 15:44

نمیدونم چرا،اما بند دوم و سوم منو برد تو حال و هوای فیلم "خانه دوس کجاست" کیارستمی!

سونات یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 13:05 http://eternal.blogsky.com

هر روز بهتر می فهمیدم که بی-برف راحت تر می شود با کفش های خیس خورده دوید

چه سرنوشت عجیبی است

ندای فطرت یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 08:52 http://aqaed.mihanblog.com

با سلام و خسته نباشید .
۲۸ صفر سالروز وفات پیامبراکرمُ نبی مکرم وقطب عالم امکان و فخر کائنات حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و همچنین وفات امام حسن مجتبی کریم اهل بیت علیه السلام را به محضر صاحب الزمان امام مهدی عج و همه مسلمانان و دوستدارانشان به خصوص شما دوست عزیز تسلیت عرض می نمایم .
و ضمنا شما را به خواند مطلبی با عنوان « ارزش و جایگاه امامت » دعوت می نمایم .
التماس دعا

سپاس.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.