باغ خرمالو را که خاطرتان هست؟!!
چه دلهره ای داشت پرچین کوتاهش.خار و خاک و مزه ی گسش.
دیروز ما هم خرمالویی بود.
انارهای بچه گانه قاب های کوچکی اند که “الان بودنم” را ساختند.
و سپاس خدایا برای ذره ذره ی اون دلهره ها.
سپاس برای غروب های که اردبیلی مفسرش بود و هست.
.
.
هر روز زندگی لختیست برای فهم این که هستی،این که هستم.
زندگی هر روزش موهبتیست،مثل بوی نان تازه ی مادر.
مثل گریه های نیمه شب کوچولوی قنداقی،مثل "صبح های من" که همیشه حس سحر دارند.
حرف ها گاهی "چیزیست" که باید گفت تا فراموش نکنم که
پاییز شکریست که همیشه ممنون آنم.
فراموش نکنم آمده ام تا باشم،تا ابد،بروم و بشوم و او راضی.
رستگاری گاهی تلخی کوچکی را نوش کند!!
قدر عافیتش است،شاید.
شکواییه ی تلخ به گمانم سیلی کوچکیست دل را تا که بداند هست بوی انار سرخ باغ همسایه.
سلام
جاداره که به خاطر این متن قشنگ یه تشکر اساسی ازتون کنم
امید وارم که همیشه خوب بنویسی پراز شور و سرزندگی مثل طراوت همین دونه های انار
بارانک نم نم هایش بوی خوب ۲۱ سالگی میداد.
بارانک مفسر زیبایی ست.اوست که . . .
ممنون.
تقدیمی بود.
برای اون خرمالو که با فرم های شماره ۲ معامله شد هم ممنون.
خیلی زیبا بود
لطف دارین.
سلام داداشی
خنده ام میگیره
کدوم قلبو میگی؟
قلبی که فقط دونه دونه اش خونیه
چرا تو فقط بوش رو میگی؟
این روزا خرمالو ها هم دیگه گس نیس
هی بازم شکر
بودنتو شکر
سلام،خوفی گل سپر؟!!
بابا من دارم هی زور میزنم که همه جا خوبه!!!
خوبه داداشی،خوبه.
بخند.فقط بخند.
راسی مجدد بخاطر بازگشتت با ادرس جدید لینکت میکنم.