گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

پاییز با دماغ سرخ سوخته

نماز های بی گاه اینروزها شده دردی که همیشه حس میکنی که هست.
دردهای شیرین کودکی.حس هایی که همیشه یه چیزش کم بود و تو هیچ نمیدانستی که چیست.

نظرات 4 + ارسال نظر
ALONE سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 14:14

سلام گلم تازگی ها حرفات خالی شده از بودن
شاید یه دلتنگی خاص
نمیدونم...

همیشه میگم که موهبتیست بودن اما گاهی خسته میشم.کم میارم.
اینروزها هم گاهی یه کوچولو ناامید میشم....

[ بدون نام ] دوشنبه 11 مهر 1390 ساعت 17:49 http://kaboseroyaha.persianblog.ir


سلام خیلی وقت پیشا بهم سر میزدی

سلام داداشی گل
چند بار بین وبلاگ ها کوچ کردی.دیگه نفهمیدم کدومش رو آپ میکنی!!!
معذرت...

مقلی جمعه 8 مهر 1390 ساعت 16:33

منم همونی که آبجیت گفت.

به به به به.بالاخره شما یه نزر دادین اونم بدون قلت املایی
البته حس شیرازی تو همیشه گل میکنه.من جمله مثل الان.
بابا بیشتر پارو بزن

آّبجی پنج‌شنبه 7 مهر 1390 ساعت 16:57

درد را مرهم بذار
درد های شیرین کودکی ما میتونه به شکلات های شیرین زندگی دیگری تبدیل بشه
و جاهای خالی توی احساس رو، با درکنار هم بودن و یکی کردن احساسمون پر کنیم

اما دلتنگی من برای دیدن داداش گلم کی به سر میاد؟

بازم توی این پست علیک سلام.
حسابی ها دلتنگ اون روزها میشم.روزایی که همش مجبورتون میکردیم تا اون خداحافیظ معروف رو هی تکرار کنید
هر از گاهی پیامک بدین بد نیست با معرفتا.
هروقت تک میزنم پشتش یه تک زنگی میزنین.
مواظب خودتون باشین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.