گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

خستم

خدای روزای بی کسی.خدای لعنت،خدای رحمت،خدای عرق سرد.

اومدم و لعنتت کردم.من هرچی داشتم  رو داد زدم.من مردم ،من لرزیدم.من بی کس شدم.رنگ پاییز.با بوی خاک خیس.بی باران.

مرگی رو که میگفتی دیدم،حسش کردم،ترسیدم،من ترک کردم خودم رو،اینجا رو،آدما رو،حس خوب بودن رو،پدر رو،وابستگی رو،خندیدن رو،دویدن رو، و فریادم خفه شد.

این بود خوشبختی تو؟

من لعنت کردم،التماس کردم که دستگیر روزهام باشی.چی شد آخرش؟شیره ی بودنم رو میکشی که نا نداشته باشم برا ناله.اینه کمک تو. !!

ترسی میسازی از زندگی و بودن و دویدن.من نمیدوم.خب زمین نمیخورم.و میگی که اینم مداوا !!!!

مرگ میشه آیینه ی روزای عمرم.فقط میترسم.از خودم.از تو.از نفسم.از آدمیت.از خیابون.از پیاده رو.از گوشی های موبایل.از محافل دوستانه.از خلوت.از شادی.از غرور.از قدرت.

خستم کردی.

خستم کردی.

 

روضه خون تموم هستی ت شدم.شکر گفتم و لرزیدم.من سطل های زباله رو هم سلام دادم.همش کدیین بودن؟

عاشق خونه شدم و سادگی.خیلی خیلی خیلی فهمیدم و شکر کردم.اما باز نقطه سر خط.

اسیر آسمون اینجام کردی.درد فرستادی و شکر کردم.من حتی گوشی موبایلم رو هم عاشقت کردم.اون بیچاره هم از ترس شد دکل مهربونی.

دلم شد همه چیزدون.میبستم و راه می افتادم  و شکر  میگفتم.

من از لرزیدن های بی نا خستم.من از ترس خستم.من میخوام و تو وارونه میکنی و . . .

من نیم صفحه لعنت کردم و التماس.و تو چهار سال لرز.

زارا رو میفرستی کمک؟تو رو جون زهرا(س).

میگیری دستام رو.تموم نشده حبسم؟

خستم.جان مهدی فاطمه ت خستم.

کمکم کن.شادم کن.خودم کن.آرومم کن.

نظرات 9 + ارسال نظر
سارا شنبه 27 شهریور 1389 ساعت 10:32 http://talangori.blogsky.com

سلام عزیزم وباگتو دیدم مطالب زیبایی داری آرزو می کنم موفق باشی

زنگنه دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 23:17

منم به این لعنت فرستادنها رسیدم به بی عدالتی ها
به اینکه چرا یک شرط کوچک باید اینقدر زندگی یکی رو عوض کنه؟
ولی حالا که فکرش میکنم و تقریبا بهش رسیدم برام خوبیهایی هم داشته و نیازی به این سختیها داشتیم
حتی بعضی وقتا شکرش کردم که سربازیو معاف نشد
فقط کافیه به این جمله اعتقاد داشته باشی
((هر چیزی که اتفاق میافتد به نفع ماست))

داریوش دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 13:14

شکستن نوک مدادم بود

داریوش دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 13:13


بعضی موقع ها ارزو میکنی کاش واقعا تو حبس بودی اونجوری خیلی راحتر از اینه که ازاد باشی و تو حبس باشی و احساس کنی دنیا با این بزرگی و عظمتش برات زندونه جوری که نمیتونی نفس بکشی و احساس میکنی داری خفه میشی و به اخر خط رسیدی وقتی دردی داری که دوایی نداره و هیچکه نمی تونه کمکت کنه کاش میشد به روزی برگردم که تنها نگرانیم شکس

علی اکبر سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 19:30 http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خوبی؟
بیا وبلاگم و نظرت رو بنویس( تو پست این جا آنجا همه جا ) .. هر چی که میدونی و هر راهی که فکر میکنی نتیجه مطلوبی داره رو بنویس .. ممنون
منتظرم
موفق باشی

علی اکبر سه‌شنبه 5 مرداد 1389 ساعت 17:52 http://hamsahrijavan.blogsky.com

سلام
چطوری؟خوبی؟
تولد یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) رو به شما تبریک میگم ..
امیدوارم همیشه روزهایی پر از شادی و نشاط را در پیش رو داشته باشید ..
مهندس نبینم غمگین و ناراحتی ..چی شده؟ .. ان شالله که مشکلت به زودی زود حل میشه .. اینقدر زود قضاوت نکن .. خدا گر ز حکمت ببندد دری ز زحمت گشاید دره دیگری .. امیدت رو از دست نده .. پرقدرت باشو صبور .. خدا هیچوقت بنده هاش رو فراموش نمیکنه .. پس نا امید نباش ..
امیدوارم مشکت به سبب همین روز عزیز برطرف بشه ..
موفق باشی

سولماز دوشنبه 4 مرداد 1389 ساعت 09:38

با یاد خدا دلها آروم میگیره این روزا بهترین زمان برا رسیدن به آرامش از دستشون نده ان شاءالله موفق باشی

hossein پنج‌شنبه 31 تیر 1389 ساعت 15:17 http://www.akslar.com

سلام . مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود . خوشحال میشم از سایت من هم دیدن کنین . در ضمن اگه براتون مشکلی نیست خیلی خوشحال میشم من رو با نام "برترین سایت عکس" لینک کنین

Ξ T Ξ Я N ∆ L پنج‌شنبه 31 تیر 1389 ساعت 11:55 http://eternal.blogsky.com

هیچ وقت ... نا امید نشو ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.