گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

روزهای روزنامه ای



 


                  هنوز می دوم . . . .


نظرات 8 + ارسال نظر
علی اکبر چهارشنبه 25 آذر 1388 ساعت 00:58 http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خوبی؟
چه خبرا ؟ خسته نشدی اینقدر دویدی؟
منتظریم تا دوباره مطالبت رو بخونیم.
امیدوارم با خبرهای خوش بیای
موفق باشی

سجاد سه‌شنبه 24 آذر 1388 ساعت 10:44

مهندس مطمئنی پست جدید نمیخوای بزنی؟
فکر کنم الان سرت خیلی شلوغ شده!

سلام
آره،این روزا یه کم گرفتاریم
کمتر میرسم بیام اینجا.
چشم می آپم

زنگنه دوشنبه 23 آذر 1388 ساعت 12:05

اقا جون من وقت ندارم فقط اومدم به خاطر کارمند شدنت بتبریکم و برم امیدوارم هر از گاهی یه نگاهی هم به زیر پات بکنی و ما رو فراموش نکنی
سلام گرم ( نه ببخشید خنک) ما رو از سواحل خلیج همیشه فارس پذیرا باش
راستی مارمولک جان کجایی؟ ارادت داریم

خرسی داری مهندس
ممنون ایشالا نصیب تو هم بشه،البته بعد از روزای روزنامه ای

تشباد دوشنبه 16 آذر 1388 ساعت 23:39 http://www.tashbadjonob.blogspot.com/

مردها مردند
دیر زمانی ست - اما - کودکانی هستند که زبان می دانند - رنگ ها می بینند

********
همه چیز را دزدیدند نام نان حتی دروغ را هم

مارمولک دوشنبه 9 آذر 1388 ساعت 00:32

ای آقا (علی اکبر) این حرفا چیه ؟؟؟
نمیگی انرژی هسته ای حق مسلم ماست.
تازه می خوایم تا 2 ماه آینده 10 تای دیگه هم بسازیم
یعنی توی یکی از این 10 تا جای ماها نیست
تازه من زن هم ندارم یعنی کسی زنم نمیشه اونم که قرار بود بشه گفت نمیشم چرا؟
چرا نداره . . .
خوش تیپم ؟ نه
پول دارم ؟ نه
بابام پول داره ؟ نه
کار دارم ؟ نه
ولی بازم خدارو شکر که . . .

مارمولک جان تو چی کار این بنده خدا داری؟
حالا زنم بهت نمیدن چرا به چیزای دیگه گیر میدی؟

علی اکبر جمعه 6 آذر 1388 ساعت 22:38 http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خوبی؟
مرسی که اومدی پیشم.
منتظر خبرهای خوش هستم.موفق باشی
درباره کتاب همخ باید بگم که گشتم و چیزی به اون صورت دسگیرم نشد ولی بازهم میگردم.
راستی این رو هم بگم که من اصلا از ماهیت چنین کتابی خبر نداشتم و ممنونم که باعث شدی منم اطلاعات کمی در این باره بدست بیارم.

ممنون علی اکبر جان
ایرادی نداره.منم اگه پیداش کردم برات میذارمش.

mehrasa پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 20:29 http://http:/

دلم پر از آه و غم وکینه

نگاهم پر از انتظار بیهوده

تنم خسته از این راه بی پایان

شرمسار از وسعت آبی آسمان

کمرم شکست زیر این همه درد

کجایی همسفر نیستی دگر همدرد

رفتی بی هیچ نگاهی

غافل از یک خداحافظی

کاش میدانستی چه میکشم

زیر این همه تهمت ودروغ

کاش میدانستی دارم میمیرم

به ایمیلتون هم سر بزنید



سلام
جوابت رو برات میل کردم.

علی اکبر سه‌شنبه 3 آذر 1388 ساعت 23:18 http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خوبی؟
چه خبرا؟ امیدوارم با خبرهای خوش بیای و به روز کنی.
مملکتی که مدیر , مدبر نداشته باشه همین بلا سرش میاد .. ما مدیرانمون اصلا توی رشته تخصص خودشون شغلی بهشون داده نمیشه و همیشه پاشون رو وارد حیطه های دیگه هم میکنند و همین باعث بروز مشکلات عدیده ای در جامعه میشه...
به هر حال این روزهای روزنامه ای تو یه اپیدمی شده و خیلی ها خاطراتشون رو که تعریف میکنن به یه همچین روزهایی هم میرسن و با یادی از تلخی ها و شیرینی هایش خنده ای از گریه غم انگیزتر بر لبانمان جاری میکنند.
امیدوارم کاری در خور شخصیت و صلاحیتت پیدا کنی ..
موفق باشی

ممنون که دلداری میدی.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.