آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ما ست بخند
آدمک خنده ی من،خنده ی بی دردی نیست
قصه ی غصه ی من شکل معماست بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
بخدا مثل تو تنهاست بخند
پ.ن:این بالایی را از یادگاری مانده بر نخستین صفحه ی یکی از کتابهای به قرض گرفته دیدم.
اگر شاعرش را شناختید در نظرها ذکر نمایید.
من خود مانده ام این میان که آدمکم آیا؟
بسیاری از خط خوردگی های این صفحه،روزهای بی خاطره ام بوده اند.این روزها هم همه چیز تاریکیست.
باز کوله بار میبندم،گر خدا خواهد.اما افسوس.باز نوشابه باز کن برای کارمند سیکل دار.
سلام های بی پاسخ.حرف های کینه دار خیلی هایی که انگار تو پدر گرامیشان را کله پا کرده ای.
عقده ای هایی شیک پوش و خوش صحبت و آزمندیانی مست از ادبیاتی سرودن.
کرایه هایی که نداری و همه فکر تو اند.
تف به هر چه که نامش فرهنگ است.نامه های اتوبوسی و مهندس صنایع یاور.
یاور کوچولوی ما داد میزند از سرودن،پریدن و ماندن.برادرهایی چون خودم.سید هم ایرانسلی می شود.
خانه ای برمه گونه.آرزویت می شود پالوده شیرازی.
.
.
.
و باز خواهم گشت.کم کم دارم انصاف را گم می کنم.و وای گر صداقتم را نبینم.
رک بگویم و رک جوابم را بده:
تو اگر پدرت داشت میمرد از خدا می خواستی نگهدارش باشد یا میگفتی هر چه صلاح خداست؟
منصف باش و پاسخ گوی.
سلام
مطمئنم که مرا نخواهی شناخت! حق هم داری!
من فکر میکردم که دیگر سنسیزی وجود ندارد!
چه حکایتیست این دنیا!
سلام
آره خوب حدس زدی،من تو رو نشناختم.
آره عجب آشفته بازاری ست دنیا!
برای من فقط یک دعا کارسازه...پس کمکم کن
به محتاج او محتاجی حرومه
و چه زود همه فراموش می شوند!!!
و این را گویند زندگی
حمید مصدق
ممنون.
سلام مهندس
مهندس زندگی همینه و تو نمی تونی تغییرش بدی اگه قرار بود همه خوب باشن خوبی که معنی نداشت.
این جور آدما همه جا هستن حتی اینجا! و تو هیچ صدایی نمی تونی بلند کنی چون اونا به اصطلاح خودشون قدرت دارن درجه دارن و تو جایی که داری میری پر از این آدماست که فقط عقده با خودشون دارن حمل میکنن.
پس باید بگوییم:
آدمک زندگی اینجاست بخند.
راست میگی.باید خندید.