نمی دونم شریعتی راست میگه یا نه که :
"بزرگترین خوشبختی آدم ها،بدبختی های کوچک آنهاست".
اگه اینجوری باشه لابد من خوشبخت ترین آدم روی زمینم.
توی زندگی ای که هیچی رو نمی فهمی و نمیفهمن جز پول.
دعوا سر تکه نونی که جلوی سگ هم بندازیش نمی خوره ومنم منم کردن های اونایی که تنها
دارن وظیفه شون رو انجام می دن نه کار دیگه.
یه لقمه نون هزار تا منت.
و تو هی بگو من دارم کار می کنم، من دارم شرکت می زنم، من دارم کد می نویسم.
ولی برای کسایی که کار رو علوفه بار الاغ کردن می دونن کدنویسی هم شد کار.
اونایی که افتخارشون دزدی و مال حروم خوردنه شرکت زدنم شد کار.
مگه اینجا می دونن آبرو چیه که بترسن بریزه.
مگه فرقی هم می کنه که تریاک بفروشی یا بری کار ساختمان.اینا فقط پول می خوان.
و تو می مونی میون هزار تا منت،تهمت و صد تا ناسزای دیگه.
نمی گن.یعنی به خودت نمی گن!کاش این یه مورد رو مرد بودن.
به سفره رسیدی خوب هی، شاید حقی داشته باشی مگر نه اینجا جنگل های آفریقا را
قانون می زنن.
گاهی نبودنت آرزوت می شه و خدا رو شکر که یه چیزی داری مثل همین وبلاگ.
آدم هایی که هر وقت کد می خوان یادشون می افته که هستی .هر وقت کامپوترشون رو ترکوندن
تازه میان احوالپرسی.
کسایی که فکر می کنن تو عاشقشونی و غافل از این همه حس دل رحمی.وای که چقدر بدبختن.
کسایی که هنوز نمی دونن فیلم چیه و می خوان واست بازی کنن وتو هم یعنی هیچی،یعنی منم که خرم.
هر وقت توپ بودن از تریاک،کد،پروژه ی آماده،پول دزدی،خنکای کولر و . . . تازه می گن
راستی تو نمازت رو خوندی.
اینه زندگی آیا؟(مگه بهنام همیشه اینجوری سوال نمی کرد؟)
کاش جعفر الان اینجا بود.
خدا رو شکر.
من هنوز یادمه که اونو دارم،باز هم شکر.