گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

و اینک آخر زمان(آخرین دانشگاه)

و اینک آخر زمان
سالهایی به لطافت باران و دوستانی به صداقت قطره هایش.
زایش یک دنیا دلتنگی و آفرینش جهانی نو.
و اینک آخرین روز.
تمام.پرونده مختومه.دانشگاه بووووووووم.سال هایی که ایمان را آموختم و معنای خواهر.
محرم را دانستم که چیست و گم کردم هر چه آورده بودم از کلاس.
زریر گم شد و شاید . . . (خدا داند).
تا به خود آمدم داریوش را فروخته بودم به هم اتاقی،سیما بینا،چاوشی،یگانه،قهوه،فوتبال،برزو،
مهدی دیوونه،محمد سرآشپز،ابراهیم موذن،افشین،ثانی بد حساب،کاظم رابینز،رامین . . . ،
و داداش بزرگه(مهدی سفید).
و حالا اسیر یه دنیا پر از خواهر برادر هایی که دنیایمان کم می یابدشان.
یه شهر(بزرگترین روستای جهان){ناراحت که نمی شین،این یک تست جنبه سنجی است}،
دانشگاهی پر از هر چه که تو خواهی،
مهندس هایی که حالا دیگه واسه خودشون شرکت می زنن.
ترم بوقی هایی که اخلاص را یادمان می دهند.
و اینک آخر زمان.آخرین درس.آخرین امتحان.آخرین فوتبال(یاشاسین ترکیه).آخرین اینترنت.
جهانبخش گل،کرامت،حکمت نیا،کسبی،نادری،امیری،علی نژاد،عسکر پور،محمدی،رحمانیان،مصلی نژاد،
آزادفر،بهنام،دکتر،بردبار،حبیبی نژاد،مسرور،غضنفری،یزدانی،محکم کار،شیروانی،حمید،
فرشاد،سخنوری،شادمانی،حسینی،مسلم،لاری،زاهدی،حسین پور،خالقی،مظلومیان،فرهمند،
شیرزادفر،زرتشت،رضوی.(اگه اسمی از قلم افتاده گفتم شاید . . . ).
راستی که گفته که خدای تنها خالق است؟یعنی دنیای ما را احترامی نیست؟
و حال دلت می گیرد از هر چه بودنه.و پیامک ها را شاکریم.(ولی برزو . . .).
و تنها ممنون از همتون، همه ای که آدم بودن رو یادم دادین و عاشق شدن را فرمان.
آبجی های گلم،عشق های جاودانم،هم اتاقی های خدایی
و منی که تنها انتهای بودن خودم رو می بینم و دیگر هیچ.
و باز اسباب می کشیم،ولی آخرینش است.یعنی این مرگ است.
چه دلهره ی شیرینی وقتی که حس میکنی
تکه های دلت را جا می ذاری و هر جا که می نگری شبنم می آفرینی اما حیا را پاس می داری.
و گاهی باران می بارد.خودش می آید.اوج گرما می بارد.
اینجا آسمان ابریست و گریه را تمرین می کند.
دلت خیس خیس خیس.تنگ چون پهنای باند اینترنتت.
یوآخین لو،ژرمن قهرمان و باز یاشاسین ترکیه.شب بیداری هایی که نبودشان پوچی را یادآورند.
پشت سر دنیایی همیشه سبز ، سبز به رنگ آبی. و روبرویت پدر.دست هایی که قرآن تو هستند.
و اینک گام ها را چه رمق گم شده.و گلبرگ هایی که پر هستن از شبنم.
اینک آخرین فریاد.اما صدایش را چه شده !! چه خلوت کشنده ای دارد.
رقص ها را یادمان رفته انگار.
و تنها "مجنون نبودم" و " ماه من". شلوارک ها را باید کادو بگیریم.
راستی مال تو چه رنگی بود برزو؟
منوچ،سوالی که همه رو گیر مینداخت(حتی برزو را)،
موبایلی که صداش آدم رو . . . و زنگ های نیمه شب.
شاید واسه نماز شب بودن!!!
پیامک های پسورد دار،اسمی که هیچ گاه ندانستیم.راستی دستت رو باز کن.نه چیزی نیست.
این بار هیچ جا چیزی نیست.
و آخرین ترانه:شهره،ستار،شادمهر،سیما بینا،داریوش قدیمیمان و تکرار و تکرار و تکرار.
چه اعصاب خوردی آرامی.آرام آرام می آید،
دلت را می خرد و می برد با خود تا ابد.تا دمشق.به یاد چمران و شریعتی.
اینجا خونه دانشجویی.اینجا آهنگ و رقص،اینجا درس و فوتبال،
اینجا یورو 2008،اینجا یاشاسین ترکیه،
اینجا همه داداش، اینجا همه شبنم،
اینجا پر از غروب آبی(سرخی اون رو رنگ کردن تا شاید دلی نگیرد).
اینجا آخر همه چیه،اینجا آخر دنیاست.
و اینک آخرین یادداشت. وبلاگ و خونه دانشجویی.کولر ها همه خاموش و جنگ بر سر پنکه.
راستی در رو ببند . . .ش می ره بالا.
و اینک تسویه.هر چه که داری بیار. خریدار داریم.اینجا ژتون ها را باد می برد.
.
.
.
و من و حلالیت.از همه.از همه چیز. از کیبوردهای کارگاه.از آدم هایی که بازیگر بودم و
کارگردانم کردن.
از علی آقا،از س.( . . . )،از ( . . . )،از شیشه های آزمایشگاه شیمی،
ازبسیجی های دل،از تلفن کوچولوی داغ کرده،
از پشت خطی ها،از طرف های اون ور،از خودم،از خدا.
از گل های سرخ دانشگاه،از کاکتوس های آبجی ن.م .از 6120 کلاسیک.از دفتر خاطرات یوگا.
از میل های ثانی،
از پیش قضاوت ها،از هوش مصنوعی،از دکتر،از بهنام.
و باز ممنون واسه اون همه نقاشی که واسم کشیدین.چه کودکانه.
راستی اینجا گاهی دلم حرف می زند،اگر گلی بکارید ممنونتان میشم.
اینجا همه ی پیامک ها فارسی اند و 9 تومان.
فقط یادمان نرود دنیایی که رنگهایش را شبنم ها روغنی کردند وتابلویی که پازل از آب در آمد.
تکه ها را گم نکنیم.قول.
دیگه نمیتونم بنویسم . . .
میبخشین که؟نه؟

برادر کوچکتان زریر جوانمرد.


نظرات 13 + ارسال نظر
همکلاسی دوشنبه 29 مهر 1387 ساعت 13:26

موفق باشید
اگه خیلی دیر اومدم وبلاگتو دیدم ببخشید البته می دونم که مهم نیست چون جایی بین همکلاسی هات نداشتیمکه حداقل فقط اسمی (باز هم خوش به حال بقیه ورودی ها ) از ما یاد کنی
خوش باشید

من نمی دونم شما کی هستین ولی حتما دلیلی بوده.
خواهشا به دل نگیرین.

آبجی سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 10:31

سلام آبجی
ببخش اگر ز تو یادی نکردم به خدا گرفتارم.
ولی امروز که بعد از مدتها نوشته هاتو خوندم(همشو) باعث شدی جلوی همه اشک بریزم .
آبجی ، دلم برای تو برای آبجی گفتنت، برای ... همه چیز تنگ شده.
داداش زیر همیشه توی دل ما می مونه
ای که تار و پودم / از یاد تو بی‌تاب‌
با منی ولی باز / دوری ‌مثل مهتاب

تنها ممنون.
و ما نیز هم . . .

مهدی مقدر جمعه 28 تیر 1387 ساعت 08:55 http://zimaazma.blogsky.com

بابا شما خیلی با حالین . آخه با معرفتا نباید بیاین یه فکری هم به حال وبلاگ سوت و کور ما بکنین بگید باید چه خاکی تو سرم بکنم تا یه ذره رونق بگیره؟!!!!!!!

شما کمی مشکوک نمی زنین؟!!!!
راستی شما؟
چشم حتما یه سر سراغ وبتون می آم.

sajad چهارشنبه 26 تیر 1387 ساعت 08:36

salam be hame dostan be hame onhaee ke azashon yad gereftam be hame onhaee ke yadeshan hamvare dar delam khahad bod be hame dostani ke ba sabori ma ro tahamol kardand khoda ra shahed migiram tak tak tono dost daram va ham vare be yade tan khaham bod man khile bad shansi avardam sharmande hame shoma hastam age omr baghi bod jobran mikonam dost dare shoma sani saat 8 sobh irancell

iradi nist dadashi.
ma ham to ro dust darim.
ma ham hamvare beyadetim.
rasti say mikonam ye kar vasat tu sherkatemun peyda konam.
Zarir tole parvas-shiraz

دفترعشق شنبه 8 تیر 1387 ساعت 12:57 http://daftareshghe.blogsky.com

مانده ام برای تو

در راه زندگی ، حالا که عاشقم، تنهای تنها مانده ام برای تو !
می مانم با تو ، تا بگویم بی تو نمیتوانم بمانم با زندگی !
زندگی فدای تو ، بی تو نمی مانم بدون تو !
می مانم برای عشق ، برای عشقی که سرچشمه آن تنها تویی عزیزم !

سلام خوبی؟
دفتر عشق بروز شد
منتظر حضور سبزت میباشم
دفتر عشق هر سه روز یک بار بروز میشود
شاد باشی[گل]

شوریده پنج‌شنبه 6 تیر 1387 ساعت 17:36 http://faghat-khodam.blogsky.com

سلام

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و اتش به همه عالم زد

جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
غرق اتش شد از این غیرت و بر ادم زد

عقل می خواست کزان شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد

مدعی خواست که اید به تماشاگه راز
دست غیب امد و بر سینه نا محرم زد

موفق باشید.......شوریده

ممنون شوریده جان که اومدی.
باشه تو راهم.

زنگنه چهارشنبه 5 تیر 1387 ساعت 12:10 http://www.zangeneh.blogsky.com

سلام خیلی ازت ناراحت شدم.
یه جوری نوشتی که که انگار دیگه بچه ها رو نمیبینیم
من که اگه دوریم ازشون بیشتر یه ماه بشه دق میکنم اصلا نمیتونم به خدا ...بس که گلن .بس که مهربونن. بس که عزیزن.
بازم میگم خیلی دوستون دارم عزیزانم

اگه نمی دونی بدون محمد جان::
خیلی از این گل ها رو دیگه هرگز نمی بینی و تنها بوی رفاقتشان است که با تو می ماند.
همه می گن و منم می گم، زمان حلال خوبی است،اما بهتره بگم که حل نمی کنه واسه مواقعی یادت می بره و وقتی تو خلوت خودتی دوباره . . .
به هر حال خوشحالم که شما ها رو دارم.

سلام
آره، به همین سادگی تمام شد عباس جان.
دیگه این مزه ها رو هیچ وقت و هیچ جا حس نمی کنی.
پس خوب مزه مزه کن تا یادت نرفته!
ولی یادت هم نره مزه های جدیدی از این دنیا در انتظارت هستند، هر چند آرزوی چشیدن این مزه های فعلی همیشه باهات میمونن.

سلام بچه ی زاهدان
همیشه می گفتم که متنفرم از این تموم شدن ها.
خودمم می دونم که تا عمر دارم حسرت این روزها را در دلم خواهم داشت.
راستش من یه شانس بزرگ آوردم و اونم اینکه با تو همشهری هستم.
همیشه موفق باشی آدم خوبه.

[ بدون نام ] دوشنبه 3 تیر 1387 ساعت 19:14 http://delneshin.blogsky.com

اگر می دیدم غم روز جدایی را
به دل هرگز نمیدادم خیال اشنایی را
چه سلیقه ای داره این کاکا عباس از انتخاب
موضوع کلماتش تشکراش از همه
ایوالله به کرونی و سر امدش بغضم گرفته از خونه از بچه ها از دنیام(عباس)که دارم ازش دل می کنم چه سخته دل کندن از دنیات که خیلی غنایم ازش بردی مثل یاد گرفتن وبلاگ نویسی
و خیلی چیزهای با ارزش دیگه
امیدوارم همانطوری که دوریمان داره به فاصله ی کیلومتر ها می رسه دل هایمان نزدیک و نزدیکتر بشه امیدوارم حسرت دیدارت بر دل غم زده ام نماند و بزودی دیدن روی ماهت را توفیق پیدا کنم و در پایان سلامتی را برایت از خداوند خواستارم و لحظه هایتان را مانند گل شاداب و باطراوت ارزومندم
خواهم که شبی نقاب زرویت برافکنم
خورشید کعبه و ماه کلیسا کنم تو را

یه دوست یکشنبه 2 تیر 1387 ساعت 10:55

سلام نمی دونم بازم دلت گرفته یا یه حس دلتنگیه
ولی مثل همیشه قشنگ بود
راستی دلت آروم گرفت؟
سعی کن همیشه خوش باشی و جوونی کنی

ماهی خانوم یکشنبه 2 تیر 1387 ساعت 00:06

آخه چرا؟!!!

Error شنبه 1 تیر 1387 ساعت 21:46

سلام شاید هم نه، خدا حافظ
ولی نه دلم نمیاد، دلم نمیاد به این 4 سال بگم خدا حافظ
3سالش اصلا نفهمیدم چی شد اما سال آخر. محاله از یادم بره!! اتفاقایی که کم پیش میاد تو زندگی و شاید زندگی رو می سازن.روزهای خنده و روزهای گریه روزهایی که....... ولش کن.شب های امتحان و روز امتحان ، ترم آخر 3 بار حذف و اضافه ، 2 بار پرداخت شهریه، رفتن دانشگاه اونم ساعت 12 شب و.....
هم کلاسی های مختلف همه گل اما متنوع. رفقایی که 4 سال از عمرمون رو با هم بودیم،با هم بزرگ شدیم، با هم خندیدیم و گاهی.....
4سال خاطره، دوستی،برادری و عشق. بدی ها رو که یادمون نمی مونه مگه نه؟
4 سال رو نمیشه تو چند خط گفت ولی همتونو دوست دارم و خیلی ها رو فراموش نمی کنم!!
می خوام عنوانت رو ادیت کنم! آخر زمان نیست تازه شروع زمانه. واسه تو که زندگی رو شروع کردی واسه منی که می خوام ولی نمیشه و واسه همه. تازه میخوایم زندگی کنیم تازه اول شروع کردنه پس فکر کنم آغازی نو بهتر باشه.
البته تا یادم نرفته عباس جان فامیل منوجدا می نویسن سلام ،سلام به همه و در آخر حلالم کنید.
محمد جهان بخش

عابد شنبه 1 تیر 1387 ساعت 18:30

... و اینجا سلام .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.