دیروز آخرین جلسه ی عملی دوران دانشجویی ام بود.آزمایشگاه سیستم های عامل.
و شاید . . .؟ نمی دونم .خدا نکنه.
ترم دیگه زیاد واحد ندارم و شاید دیگه دانشگاه نرم.روز هایی که همیشه می شمردیم که کی تموم میشن.
اما حالا چی .کاش کدهای این برنامه ی زندگی توی حلقه ی بی نهایت (یکی از خطا های رایج کد نویسی)می افتاد و اصلا کاش اجراش رو توی حلقه ی بی نهایت می گذاشتیمش.
یادش بخیر. شب می خوابیدیم و روز عاشق می شدیم. جزوه هایی که هیچ وقت خونده نمی شدن اما بهترین بهونه بودن واسه ی تقویت روابط اجتماعی!
حزب هایی که ساختیم. نقشه های شومی که می کشیدیم.دل هایی که نمی دادیم و نمی دادن.
عشق گوگل بودن. ماکارونی های دانشجویی که بدون دم کش های عصر ارتباطات مزه ای نداشت.
شکلات های استاد حق هویی(بهنام خودمون،بهترین استاد زندگی و کامپیوتر).
اردوها ی مختلطی که آخر حال بودن.چت کردن با نفر کامپیوتر ریف پشت سری توی کارگاه کامپیوتر و منم اصلا سوتی نمی دم که از جنس مخالف بود.
هک کردن و فرستادن نامه های عاشقانه به معشوقه ی هم خونه ای گرامی(حلالمون کن آقای ثانی).
پریدن های دخترای کلاسمون(منظور از پریدن سنت حسنه ی ازدواج می باشد) و شرط بندی ها و پیش بینی های ما.
تشکیل گروه ACM (یکی از مسابقات بزرگ برنامه نویسی) در عرض چند ساعت و برنده شدن اونم فقط برای تهران گردی.
کلاس هایی که همیشه جیم میزدیم.اینترنت فله ای دانشگاه . . . (ممنون از دوستان عزیز مسئول کارگاه).
تلفن های همیشه اشغال و بحث های علمی!(میدونید که دوم اصلا نمی تونه دروغ بگه)چندین ساعته.
انتخابات ریاست جمهوری وعشق معین بودن.
چهلچراغ خوندن با قهوه ی سوخته.
نمی دونم حقیقت یا کذب برامون زیبا بودن و خواهند بود.مثل ارایه یک شبه ی درس شیوه ی ارایه با اون موضوع نوستالوژی.
همیشه مثل اینه که تو زندگی مون یه چیزایی باید(!) تکراربشن و راه فراری هم نداریم.یکیش همین تموم شدن ها.
البته تا پایانی نباشه سرآغازی هم خب نمی تونه بیاد. اما من نمی خوام مهندس بشم. اینو به کی بگم.
شاید این پستم بیشتر شبیه(!) یه خداحافظی باشه، یا همون سلام آخر خودمون. بازم نمی دونم .خدا نکنه.
فقط نمی خوام همه چی به همین راحتی ها تموم بشن.از گذشته شدن متنفرم.
خدا بزرگه، مگه نه.
راستی عید قربونتونم مبارک.
جمعه 30 آذر 1386 ساعت 11:26
طبیعتا منتقا اصولا
یادم رفت چی می خواست بگم!!
دارم فکر می کنم می تونستم بیشتر از این شیطنت کنم؟
سلام
جالب بود تقریبا خاطرات خودمو برام زنده کرد
انگاری Stack حوصله شما از دست این زندگی حسابی over flow (امید وارم درست نوشته باشم) شده ولی قدر دوران دانشجویی رو بدون که بعدا حسابی افسوس همین روزا رو میخوری
موید باشی
آزاد ...
چون پرنده ...
سلام
امیدوارم توی امتحانات یش رو موفق باشی
..
چرا همه آخر راه غصه می خورن؟
سلام..!!
چی شد..؟؟؟؟؟؟؟
سلام
کجاییییی؟
...
شما...؟؟!!
سال اول که برای ثبت نام رفته بودم از یه دختر دانشجو آدرش پزشک معتمد دانشگاه رو پرسیدم. با حسرت گفت ترم اولی هستی؟ گفتم بله! شما چی؟ گفت ترم ۶ ام!گفتم خوش به حالتون پس آخرشین. گفت تو قدر بدون که مثل باد میگذره...
حالا ترم ۷ هستم و منم مثل همه حسرت روزای ناز دانشگاه رو میخورم که با چه سرعتی گذشت و فقط چندماه دیگه مهمونشونیم...
واقعا حیفه...
اما خب هر دوره ای توی زندگی آدم میاد و میره دیگه...
شاد باشی دوست گلم
سلام
ممنون از حضورت
شما هم لینک شدی
موفق باشی
سلام
منم مبارک
نترس من که میشناسمت
تو آدم بشو که نیستس هیچ مهندسم نمیشی
چیکارت کنم تو هم مثل منو بهنام یه جورایی خلی
فقط تنها عیبت اینه که مثل ما اندیشه ای نیستی!
راستی پیشاپیش عید هفته دیگه هم مبارک
سلام
عید قربون شما هم مبارک
اینهمه خاطرات جالب و باحال رو پشت سر گذاشتی حالا میگی نمیخوام مهندس بشم .ننوشتی توی کجای خاطراتت این تصمیم مهم گرفتی حالا هم بدون توضیح می خوای بری
به همین راحتی اگه از گذشته خسته شدی از اینده بگو اصلا از حال بگو فقط بگو...
امید که به خدا داری پس خودش کمکت میکنه غمین مباش.
موفق باشی