گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

خورشید خانوم

اومده بود که بتابه، خورشید کوچولو خیلی آرزو ها داشت، با اون ابرو های پیوسته تابیدن خیلی بهش می اومد...

تو چشماش که نگاه می کردی بچه گی هات رو میدیدی، کاش دوباره بخنده، دنیای کوچیکش آبی بود.

اما تو که نمی خواستی بذاری آبی هاش رو رنگ کنن. اون نمیدونم شاید میدونست.

گرم بود و زیبا .

و تو رفتی با اون، توی آبی ها، وای اونجا چقدر خدا نزدیک بود، راستی تو خودت رو هم میدیدی.

گفتی از نا آبی ها و اون فقط می خندید، از دردهات، از خودت، از بودن، ای وای تو فکر میکردی که هستی.

و اون بود و لبخند هایی که رنگ خدا داشت ...

و تو خوشبخت ترین، تو داشتی خودت رو استفراغ میکردی و هنوز تو این فکر که نذاری دنیای آبی اش رو خراب کنن...

یادته، آره روزی خواستی وضو بگیری، وای که چه حالی داشتی، چقدر خنک بودی. تند نفس می زدی.

اومدی دستهات رو به آب بزنی، وای خدا اونا آبی بودند و خنک.

خورشید خانوم، آره کار خودش بود.

اما باد ها می اومدند و تو از این ابر ها می ترسیدی، یعنی اونا ، خورشید خانوم.

نه بابا هیچ ابری نمی تونه اونو قایم کنه.


روزها می اومدن . و تو طوفانی شدی، مردی از خودت، به خدا که چقدر سخت بود، نه چرا باس اینا رو به اون میگفتی، اونا بودن تا تو رو زجر بدن، خورشید خانوم چه گناهی کرده که بشنوه.


و روز های بهتری اومدن . رفتی که باز گرم بشی.اما خورشید خانوم رو پیداش نکردی...

و باز یه طوفان دیگه، این بار می خواستیش، کاش کنارت بود، اومده بودی که بگی آبی شدی ، بگی داری مثل اون می شی، بگی دوستش داری تا شاید دیگه اون سوال رو ازت نپرسه (مگه نه این که همیشه میخواست دلیل کارهاتو بدونه).

اما افسوس، دیگه نبود، تو یه بار صداشم زدی اما اونی که با تو حرف زد صداش دیگه بوی خدا نمی داد.


یعنی باز باس مرد. کاش صدات میزد.

هی داری زیاد حرف میزنی.

خب همینا....
نظرات 10 + ارسال نظر
داریوش اریایی شنبه 13 مرداد 1386 ساعت 02:11

مرسی خیلی باحال بود حال کردم
پیروز باشی

[ بدون نام ] جمعه 29 تیر 1386 ساعت 12:56 http://kaboseroyaha.persianblog.com

خوابم در آغوش مهتاب تنها لذت شبانه ای بود که داشتم دیگه تحویل نمی گیری
داتیو

زنگنه یکشنبه 10 تیر 1386 ساعت 13:24 http://zangeneh.blogsky.com

به گرمای جهرم...
شاید هم جهنم...
جایی همان حوالی....
وقتی برای آرامش ...
یاری ات را محتاجم...
اکنون یاری سبز ...یا حتی زرد...
تخلیه بار سه تن جو...
زودتر...

حامد جمعه 8 تیر 1386 ساعت 21:03 http://www.film.2ir.ir

سلام
خوبی ؟؟؟

خیلی قشنگ بووود !!!ایول !!!!!

چرا دیگه به ما سر نمیزنی ...من یه خورده گرفتار بودم این مدت والا سر میزدم ....


خوشحال شدم !!!!!

من اپم فرصت مردی یه سری به سیاره مون بزن خوشحال میشم .!!!!

التماس دعا .....یا حق !!!

[ بدون نام ] جمعه 1 تیر 1386 ساعت 11:51 http://kaboseroyaha.persianblog.com

امشب اسمان کوله باری از ستاره های ریزبردوش دارد ومهتاب حیاط تنهایی ام را فرش کرده است


: امشب نفس گرم باد

داتیو

آتوس دوشنبه 28 خرداد 1386 ساعت 21:22 http://eae3.blogsky.com

سلام..
مرسی از اینکه خبرم کردی...
موسیقی به زیبایی با متنی که نوشتی مچ شده...
با آرامش خوندمش... خیلی آروم... اما تهش دلم گرفت...خیلی گرفت...
آپم...
دوست تو ..

ی دوشنبه 28 خرداد 1386 ساعت 19:19 http://kaboseroyaha.persianblog.com

سلام
خوبی
رفتیو پنداشتی رفتهام ماندنم را باورت نیست

کورش(k2-4u) دوشنبه 28 خرداد 1386 ساعت 00:42 http://k2-4u.com

سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن

کورش(k2-4u) دوشنبه 28 خرداد 1386 ساعت 00:42 http://k2-4u.com

سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن

کورش(k2-4u) دوشنبه 28 خرداد 1386 ساعت 00:42 http://k2-4u.com

سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.