صبح با صدای پرنده ها از خواب بیدار شد، شک داشت هنوز زنده
باشد، آخر دیشب برای چندمین بار به شیوه خودش دست به
خودکشی زده بود به این امید که فردا نباشد، اما صدای پرنده ها
بهش فهماند که هنوز زنده است.
اتاق بوی بدی می داد ولی حتی حوصله گشودن پنجره را نداشت.
صدای زنگ در آمد اما حوصله ی باز کردن نبود و این اتفاق برای چندمین
بار در این چند روز تکرار می شد.
به گذشته های دور فکر می کرد. به کودکی، عاشقی هایش، بزرگی
درست و حسابی نیامده کتاب های نخوانده و کارهای نکرده.
سر و صدای عجیبی در حیاط پیچید، مشتی آدم ناشناس ریختند
توی اتاق، صحنه ی وحشتناکی بود. یک نفر روی تخت افتاده بود انگار
سال ها مرده بود. بوی تعفن همه جا را گرفته بود.
صدای پرنده را هنوز می شنید.
.: از عطسه ی خیال انتشارات چهل چراغ
شنبه 5 خرداد 1386 ساعت 05:27
سلام
اگه میخوای از خدمات ویژه ی سیاره ی فیلم بهرمند بشی ..همین حالا به سیاره ی فیلم برین و در قسمت اعضاء ((سرویس جدید وب ))ثبت نام کنین ....با ثبت نام در این قسمت میتونین مطالبی رو غیر از موضوعات پستهای وبلاگ بصورت ایمیل دریافت کنین !!
ثبت نام در سیاره ی فیلم
خدمات عمومی
-{عکسهای بیشترومتنوع تری از فیلمهای معرفی شده در وب... (( بصورت ایمیل فقط برای کاربران عضو شده فرستاده میشه))
خدمات اختصاصی وسفارشی
-{در صورتی که از قبل با مدیر وبلاگ هماهنگی و در این سیستم عضویت داشته باشید.((باهرپست جدید در وب برای شما مطابق با چیزی که در خواست میکنید ایمیلی جدا ارسال میشود ...برای مثال شما به فرض به فیلمهای اکشن علاقه دارید در صورتی که با مدیر هماهنگی کنید ودر وب هم عضو شوید ..اگر وبلاگ برووز شود و موضوع ان پست با سلیقه ی شما همخوانی داشته باشد ..به غیر از مطالبی که پست وبلاگ با ان بروز شده -- اطلاعاتی کامل تر و عکسهایی بیشتربرای شما به ایمیلتان ارسال خواهد شد.}
اگه نظری راجع به این طرح داشتی حتما بهم بگو چه بد چه خوب !!
سلام
خوبی ؟؟؟
خیلی قشنگ بووووود ...افرین .!!!
تو خود روزی به من خواهی گفت که زندگی ان خیالات زیبای تو نیست
تو به من خواهی گفت زندگی شهر رویاهای تو نیست
ان روز که من این را رها کرده ام وان را باور
ان زمان که تو را تنها در سرزمین خیالات خود جا گذاشته ام تو به من خواهی گفت که زندگی ان نبود ان حرف ها ان قصه ها و ان شعر ها
تنها بر قاب عکس من با انگشتان خود حک خواهی کرد که من دروغ گویی بیش نبودم خیال پردازی که به خیالات خود نیز وفادار نبودم
ومن که انجا نیستم تا حرف های تو را بشنوم
برای بار چندمه که میام اینجا و این نوشته رو میخونم چون فقط با موسیقی وبلاگت برام لذت بخشه خوندنش
بسیار زیباست . نمیدونم چی بگم فقط و فقط زیباست ...
آپ کردی حتما خبر بده
با سپاس .. مطرود ...
باید دوباره بگم..؟!
چرا آپ نمــــــــــیـــکـــنـــی...؟؟؟؟؟؟!!!
بابا جون..منتظر آپتم....
می فهمی..؟؟؟!!!
مرسی از نظرت... جوابت هم فکر میکنم داده باشم..
بای تا های..
با سلام
چی بگم از این متن شما ؟!
من هم دوبار این تجربه رو داشتم ولی به دلایل خیلی مهم که فقط خودم میدونم . نه عشق و نه هیچ چیز ارزش خودکشی نداره ولی در بعضی موارد عبادت میدونم اینکارو ..
خوشحال میشم به من هم سری بزنید .
با سپاس .. مطرود ...
هین
آپ کردی خبرم کن...
پس چرا آپ نمیکنی...؟!
منتظرتم....
خدا کنه مثل همین باشه...من این سبک رو خیلی دوست دارم...
با اجازت این متن رو نوشتم توی دفترم...
:)
قشنگ بود
نمیدونم با این همه بار منفی چرا یاد آن شرلی افتادم تو میدونی؟؟؟
شاید محیط اونجا مثل اتاق آن به ذهنم اومد!
روزهایی هستند که اینجوری میشیم
همه
ولی مطمئنا بعدشم یه روزهای دیگه میان
سلام......................................................
عالی....محشر.....بی نظیر.....زیبا....
شاید چون من خودم این حس رو تجربه کرده بودم این متن خیلی بهم نزدیک بود...البته من چند روز نبود که مرده بودم...یک سال بود.......
خوشحال میشم بهم افتخار بدی...
منتظرتم عزیزم...
دوست تو : ساشا