پروازم میدی ، همه رو می بینم ، همه چیز همه رو ، تو چی ؟
می خوابم و باز می آی ، راستی هنوزم میری همون جا باحاله ،می دونم هنوزم ...
آره همیشه اونا رو با خودت داری.
بعضی وقت ها مثل امروز صبح دلم می خواد بترکه ، همشم کار توئه ، منم
به جای اینکه برم سر کلاس "کامپایلر" میام اینجا و واسه تو مینویسم .
راستی بعضی از اون غریبه ها که همیشه منو ازشون میترسونی ، آدمای بدی هم نیستنا!
باشه؟
بی خیال بازم دعوامون میشه.
هی، خوش به حالت بهت حسودیم میشه که یکی (مثل خودم) اینجوری ها میشم واست.
بعضی وقتا (همون بعضی وقتای خودمون) می تونی هوامو داشته باشی ؟
( مخ این اوس کریمو بزن دیگه!).
راستی پدر ، بابا بودن چه حسی داره؟
چهارشنبه 29 فروردین 1386 ساعت 20:06
خوبی؟
ساغول اوغلان..
نمی دونم چی بگم.. همه اینا حقیقته! متن تورو می گم..
مواظب باش یه وقت شک نکنی
سلام...
دل را ز خود برکندهام
با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را
از بیخ و بن سوزیدهام
....
تو مست مست سرخوشی
من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی
من بیدهان خندیدهام