گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

فقط واسم دعا کنین

نشد یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه

من باشم و اون باشه و یک شب مهتابی باشه

 

نشد یه جا بمونه و آخر بشه مال خودم

حتی یه بار یادش نموند، ماه و روز تولدم

با همه التماس من نشد دیگه نره سفر

شعرام بجز اون روی هر، دیونه ای گذاشت اثر

نشد همه دعا کنن همیشه اون باشه پیشم

یکی میگفت خواب دیده که اون گفته عاشقم میشه

اما نشد ،  اما نشد قسمت ما

یه لحظه ی روشن و خوش پیغام واسش فرستادم

بیا بازم منو بکش

 

نشد که نشکنه بازم این چینی شکستنی

هیچ جای دنیا ندیدم، عجب چشای روشنی

باور نکردی یه مژشو به صد تا دریا نمی دم

یه تار مو می خواستم،  نداد گفت به تو دنیا نمی دم

راست میگه هر چی اون میگه

راست میگه هر چی اون میگه

من کجا و دیونگی

چه جور به حرفش گوش بدم

اون گفت بچسب به زندگی

 

خلاصه که آخر نشد ما گل سرخ رو بو کنیم

اون گفت برو که بتونیم خوب حفظ آبرو کنیم

نشد یه بارم برسم به آرزوهای محال

یه خاطره مونده برام با یه سبد میوه ی کال

نشد منم واسه یه بار به آرزوهام برسم

گذشته کار از کارمون دیر شده به خدا قسم

 

نشد به موقع این کویر ابری بشه بارون بگیره

نشد خودش آیینه که هست بیاد و شمعدون بگیره

نشد بپاشم زیر پاش عطر گل محمدی

نشد بهم جواب بده حتی بهم بگه بدی

 

نشد دوستت دارم بگه به من که نه ،  به دیگری

نشد یه بارم رد نشه از روی شعرام سرسری

نشد یه کاری بکنه که بدونم دوستم داره

آتیش گرفتمو یه بار ،  نگام نکرد بگه آره

نشد یه بار حرف بزنه نذاره پای سرنوشت

نشد یه شب نگم خدا ،  الهی که بره بهشت

نشد شبی یه بار واسش یه فال حافظ نگیرم

نشد تو رویاهام براش روزی هزار بار نمیرم

 نشد برم ، نشد نره ، نشد بخواد ، نشد بیاد ، نشد ولی شاید بشه

واسم دعا کنین،  زیاد

قصه داره تموم میشه، مثل تموم قصه ها

فقط واسم دعا کنین، اول خدا، بعدم شما


 .: از دکلمه های حیدر زاده
نظرات 7 + ارسال نظر
زریر پنج‌شنبه 16 آذر 1385 ساعت 12:34

خب . من نیت می کنم تو هم شروع کن ...

قبول باشه دوشنبه 13 آذر 1385 ساعت 14:19

اجی مجی لاترجی
خوب نیت کن تا حاجتت را براورده کنم

مارمولک پنج‌شنبه 9 آذر 1385 ساعت 17:32

چی شده که تو هم محتاج دعا شدی؟
من اگر می گریم باکی نیست
ترس فردا دارم تو چرا می گریی؟
یا به قول یارو :
هرچی دلت خواست بگو ولی خونه خرابم نکن

zanganeh72 شنبه 4 آذر 1385 ساعت 14:21

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی دانم چه کس, دست سپیدش بر سیاهی های این کاغذ نوازش کرد.

نمی دانم چه جرمی کرده آن خاکی که باید این تن رنجور و بیمارم در آغوشش بگیرد داغ

ولی...

تو را خوب می دانم گناهم را نمی بخشی

Maryam جمعه 26 آبان 1385 ساعت 23:40

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد

بهترین لینک باکس دنیا سه‌شنبه 9 آبان 1385 ساعت 07:00 http://best-box.mihanblog.com

با قرار دادن لینک باکس ما در وبلاگ خود بازدید کننده های خود را افزایش دهید

به وبلاگ ما مراجعه کنید و روش حذف تبلیغات بلاگ اسکای را یاد بگیرید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.